خطبه ۴۱ نهج البلاغه
در خطبه ۴۱ نهج البلاغه امام علی (علیهالسلام) از پیمانشکنی نهی میکند و مردم را از آن برحذر میدارد. در واقع امام در این خطبه به سه نکته مهم اشاره میکند:
- نخست از اهمیت وفا و راستی سخن میگوید و پیمانشکنان را سخت مورد ملامت قرار میدهد.
- دیگر اینکه برخلاف آنچه پیمانشکنان نادان میپندارند، حیلهگری و تزویر دلیل بر هوش و خردمندی نیست. خردمند و هوشمند و زیرک کسی است که در همهجا پایبند به عهد و صداقت و طرفدار پیمانهای خویش باشد.
- در نکتۀ سوم به اهمیت بهرهگیری از فرصتها در مسیر اجرای اوامر الهی و وفای به عهد و پیمان را اشاره میفرماید.
متن خطبه ۴۱ نهج البلاغه
ایّها النّاس، إنّ الوفاء توأم الصّدق و لا أعلم جنّه أوقی منه و ما یغدر من علم کیف المرجع. و لقد أصبحنا فی زمان قد اتّخذ أکثر أهله الغدر کیسا و نسبهم أهل الجهل فیه إلی حسن الحیله. ما لهم! قاتلهم اللّه! قد یری الحوّل القلّب وجه الحیله و دونها مانع من أمر اللّه و نهیه، فیدعها رأی عین بعد القدره علیها، و ینتهز فرصتها من لا حریجه له فی الدّین.
ترجمه خطبه ۴۱ نهج البلاغه
ای مردم! وفا همزاد راستگویی است (و این دو هرگز از هم جدا نمیشوند) و من سپری محکمتر و نگهدارندهتر از آن سراغ ندارم. آنکسکه از چگونگی رستاخیز آگاه است، هرگز پیمانشکنی نمیکند. ما در زمانی زندگی میکنیم که غالب اهلش خیانت و پیمانشکنی را کیاست و عقل میشمارند و جاهلان بیخبر، اینگونه افراد را مدیر و مدبر میشمارند!
آنها را چه میشود؟ خداوند آنان را بکشد! گاه شخصی که آگاهی و تجربۀ کافی دارد و طریق مکر و حلیه را خوب میداند، فرمان الهی و نهی او وی را مانع میشود و بااینکه قدرت بر انجام این کارها را دارد، آشکارا آن را رها میسازد. ولی آنکسکه از گناه و مخالفت فرمان دین پروا ندارد، از فرصتی که پیشآمده استفاده میکند (و دست به کارهای خلافی میزند که در نظر سادهاندیشان تدبیر و سیاست است.)
شرح خطبه ۴۱ نهج البلاغه
گرچه مفسران نهج البلاغه تا آنجا که اطلاع داریم، شأن ورودی برای این خطبه ذکر نکردهاند. اما ارتباط معنوی این خطبه با خطبه ۳۵ و قرائن دیگر نشان میدهد که این خطبه ناظر به جنگ «صفین» و «مسئلۀ حکمین» است.
چراکه بعد از ماجرای غمانگیز حکمین، این مسئله بهطور گسترده در میان مسلمانان مورد بحث بود و شاید گروهی از ناآگاهان مکر و خیانت و پیمانشکنی عمرو بن عاص را دلیلی بر هوشیاری و عقل او میپنداشتند. ممکن بود این تفکر سبب گرایش به اینگونه کارهای غیرانسانی و غیراسلامی شود. لذا امام(علیه السلام) برای پیشگیری از اینگونه افکار انحرافی، خطبه ۴۱ را ایراد کرد و از مکر و خدعه و پیمانشکنی سخت نکوهش فرموده و به عواقب شوم آن اشاره میکند و بهعکس، وفا و صداقت را میستاید.
در بخش اول این خطبه، همۀ مردم را مخاطب قرار میدهد و میفرماید: «ای مردم! وفا همزاد راستگویی است» (و این دو هرگز از هم جدا نمیشوند). (ایّها النّاس إنّ الوفاء توأم الصّدق)
توأم بهمعنای «همزاد» و «توأمان» بهمعنی کودکان دوقلو است. هرگاه دو چیز رابطۀ بسیار نزدیک و تنگاتنگ با هم داشته باشند، این تعبیر دربارۀ آنها به کار میرود. امام(علیهالسلام) در اینجا دو فضیلت (وفا و صدق) را شبیه فرزندان دوقلو میشمارد که بسیار با یکدیگر شبیهاند و رابطۀ ظاهری و باطنی دارند.
دقت در مفهوم این دو صفت و سرچشمههای روحی و فکری آن نشان میدهد که مطلب همینگونه است. وفا، یعنی پایبند بودن به پیمانها، در حقیقت نوعی صداقت و راستگویی است؛ همانگونه که صدق و راستی، نوعی وفا نسبت به واقعیتها و ادای حق آنها است.
صداقت بهمعنی وسیع کلمه منحصر به راستی در گفتار نیست؛ بلکه معنی وسیعی دارد که راستی در عمل را نیز شامل میشود. در قرآن مجید نیز آمده است: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ؛ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند، صادقانه ایستادهاند.»
روشن است که منظور از «صدق عهد» در این آیه همان صدق در عمل است. به همین دلیل بهدنبال آن میفرماید: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ؛ بعضی از آنها پیمان خود را به آخر بردند (و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند) و گروهی دیگر در انتظارند!»
درست است که معمولاً صدق را به راستگویی در گفتار میگویند؛ ولی معنی وسیع آن گفتار و عمل را هر دو در بر میگیرد. بهاینترتیب رابطه میان «وفا» و «صدق» روشن میشود. کسی که پیمان میبندد و میگوید: «من فلان کار را انجام میدهم. هنگامی که پیمانشکنی کند، در واقع دروغ گفته است.
آدم پیمانشکن را میتوان آدمی دروغگو به شمار آورد. ازآنجاکه حسن صداقت و زشتی دروغ بر همهکس واضح بوده است، امام(علیهالسلام) وفای به عهد و پیمانشکنی را قرین این دو میشمارد تا حسن و قبح آن دو روشنتر شود. سپس دربارۀ آثار مثبت وفا به عهد چنین میفرماید: «سپری محکمتر و نگهدارندهتر از آن سراغ ندارم.» (و لا أعلم جنّه أوقی منه)
این در واقع یکی از مهمترین آثار و برکات دنیوی وفا به عهد است که آن را بهعنوان محکمترین سپر معرفی میکند. زیرا اساس زندگی اجتماعی، تعاون و همکاری و اعتماد متقابل مردم به یکدیگر و پایبندی به قراردادها و تعهدات فردی و اجتماعی است که اگر پایههای آن متزلزل شود، چیزی جای آن را نمیگیرد.
به تعبیر دیگر اگر سرمایۀ اعتماد وجود داشته باشد، فقدان سرمایههای دیگر قابل حل است. ولی اگر سرمایۀ اعتماد نباشد، وجود دیگر سرمایهها سودی نمیبخشد. اصولاً پایۀ اصلی دین را وفای به پیمانها و تعهدات تشکیل میدهد.
در سایۀ وفای به عهد و پیمان، باران رحمت الهی و مواهب و برکات او بر جوامع بشری سرازیر میشود و بلاها برطرف میگردد. در حدیث نبوی آمده است: «لا دین لمن لا عهد له؛ کسی که پایبند به عهد و پیمان نیست، دین ندارد.» نیز آمده است: «اذا نقضوا العهد سلّط اللّه علیهم عدوّهم؛ و هنگامی که مردم پیمانشکنی کنند، خداوند دشمنانشان را بر سر آنها مسلط میگرداند!»
این نکته قابل توجه است که «جنّه» بهمعنی سپر، یک وسیلۀ دفاعی در برابر خطرات دشمن در میدان جنگ است. تشبیه وفا به سپر نیز این حقیقت را بازگو میکند که خطرات اجتماعی که معمولاً ناشی از بینظمیها و قانونشکنیها است، بهوسیلۀ سپر وفا به عهد و پیمان از میان میرود.
سپس اشاره به جنبههای معنوی و اخروی آن میکند. میفرماید: «کسی که از چگونگی رستاخیز آگاه است، هرگز پیمانشکنی نمیکند!» (و ما یغدر من علم کیف المرجع)
این همان چیزی است که مولا امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) در یکی از خطبههای نهج البلاغه به آن اشاره میکند. میفرماید: «و لو لا کراهیه الغدر لکنت من ادهی النّاس! و لکن کلّ غدره فجره، و کلّ فجره کفره و لکلّ غادر لواء یعرف به یوم القیامه؛ اگر من از پیمانشکنی و نیرنگ بیزار نبودم، از سیاستمدارترین مردم بودم. ولی هر پیمانشکن فریبکاری گنهکار است و هر گنهکاری کافر است. (کفر بهمعنی ترک اطاعت فرمان خدا) و هر غدار و مکاری در قیامت پرچم خاصی دارد که بهوسیلۀ آن شناخته میشود.»
ازآنجاکه گاه انحراف جامعه از اصول صحیح اخلاقی سبب دگرگون شدن ارزشها میشود، تا آنجا که پیمانشکنی و فریب را نوعی ذکاوت و هوشیاری میشمرند و پایبند بودن به عهد و پیمان را ساده لوحی میانگارند، امام(علیهالسلام) در ادامۀ این سخن چنین میفرماید: «ما در زمانی زندگی میکنیم که غالب اهلش خیانت و پیمانشکنی را کیاست و عقل میشمارند و جاهلان بیخبر اینگونه افراد را مدیر و مدبر میخوانند!» (و لقد أصبحنا فی زمان قد اتّخذ أکثر أهله الغدر کیسا و نسبهم أهل الجهل فیه إلی حسن الحیله!)
آری نظام ارزشی جامعه که معیاری است برای سنجش نیکیها و بدیها، اگر واژگون گردد، ظهور چنین پدیدههایی در آن جامعه دور از انتظار نیست. معروف منکر میشود و منکر معروف. دیو بهصورت فرشته نمایان میشود و فرشتگان در نظرها بهصورت دیوان! با نهایت تأسف این موضوع در عصر و زمان ما نیز بهطور گسترده ظاهر شده که حیلهگران مکار و پیمانشکنان در عرصۀ سیاست جهان بهعنوان سیاستمداران لایق شناخته میشوند و آنها که پایبند به عهد و پیمان الهی و انسانی هستند، افرادی سادهاندیش و خام و بیتجربه و چقدر مشکل است در چنین جهانی زیستن و نفس کشیدن؟!
ممکن است در کوتاهمدت، پیمانشکنی و حیلهگری منافعی برای صاحبش به بار آورد و او را در سیاستش موفق سازد. ولی بیشک در درازمدت شیرازههای اجتماع را از هم میپاشد. این درست به فرد متقلبی میماند که با چند بار تقلب در معاملات سرمایهای میاندوزد؛ ولی هنگامی که تقلب و نیرنگ او گسترش یافت، چرخۀ اقتصادی از کار میافتد و همه در گرداب ضرر و زیان فرومیروند.
روی همین جهت بسیاری از افراد بیایمان و بیبندوبار برای حفظ منافع درازمدت خود، سعی میکنند اصل امانت و احترام به قرارداد را در معاملات خود حاکم کنند. مخصوصاً در برنامههای اقتصادی در دنیای امروز از سوی شرکتهای مهم بیگانه این اصل رعایت میشود تا با جلب اعتماد دیگران بتوانند منافع سرشار خود را تضمین کنند! به همین دلیل در روایات اسلامی آمده است: «الأمانه تجلب الغنی و الخیانه تجلب الفقر؛ امانت غنا و بینیازی میآورد و خیانت سرچشمۀ فقر است.»
درست است که امانت و وفا دو مفهوم جداگانهاند؛ ولی با توجه به رابطۀ نزدیکی در میان این دو است، میتوان موقعیت یکی را از دیگری استفاده کرد. به همین دلیل در حدیثی از امام امیرالمؤمنین(علیهالسلام) آمده است که فرمود: «الامانه و الوفاء صدق الافعال.»
یکی از یاران امام صادق (علیهالسلام)، به نام عبدالرحمن بن سیّابه میگوید: «هنگامی که پدرم از دنیا رفت، وضع من بسیار در هم پیچید. بعضی از دوستان پدرم به من کمک کردند تا سروسامان مختصری به زندگیم بدهم. سپس به حج مشرف شدم و به خدمت امامصادق(علیهالسلام) رسیدم. فرمود: ʼمیخواهم نصیحتی به تو کنم.ʻ عرض کردم: ʼفدایت شوم، آمادۀ پذیرشم.ʻ
فرمود: ʼعلیک بصدق الحدیث و اداء الأمانه تشرک النّاس فی اموالهم هکذا و جمع بین اصابعه قال فحفظت ذلک عنه، فزکّیت ثلاثمأه الف درهم؛ بر تو باد به راستگویی و ادای امانت تا اینگونه شریک اموال مردم شویʻ و انگشتانش را به یکدیگر جمع کرد (اشاره به اینکه به این صورت در اموال مردم شریک خواهی بود). من این سخن را حفظ کردم و به آن عمل کردم. چیزی نگذشت که زکات مال من سیصدهزار درهم شد.»
سپس امام به پاسخ کسانی میپردازد که آن حضرت را متهم به عدمآگاهی از اصول سیاست میکردند. میفرماید: «آنها را چه میشود؟! خداوند آنان را بکشد! گاه شخصی که آگاهی و تجربۀ کافی دارد و طریق مکر را خوب میداند، فرمان الهی و نهی پروردگار، او را مانع میشود و بااینکه قدرت بر انجام این کار را دارد، آشکارا آن را رها میسازد.» (ما لهم! قاتلهم اللّه! قد یری الحوّل القلّب وجه الحیله و دونها مانع من أمر اللّه و نهیه، فیدعها رأی عین بعد القدره علیها)
ولی آنکسکه از گناه و مخالفت فرمان دین پروا ندارد، از فرصتی که پیشآمده، استفاده میکند (و دست به هر کار خلافی میزند که در نظر سادهاندیشان تدبیر و سیاست است).
من اگر دست به کارهایی نمیزنم که دشمن را ناجوانمردانه از پای درآورم و با استفاده از وسیلۀ نامقدس به مقصود برسم، بهخاطر این نیست که از این امور آگاهی ندارم؛ بلکه بدین جهت است که من از خدا میترسم و در مناسباتم با همهکس، حتی با دشمن، به اصول عدالت و جوانمردی و تقوا پایبندم! من هدف را توجیهگر وسیله نمیدانم و رسیدن به پیروزی بر دشمن را به هر قیمت قبول ندارم.
ولی دشمنان من به هیچیک از این اصول پایبند نیستند. دست به هر کاری میزنند و هر جنایتی را جایز میشمرند. نه به خون بیگناهان احترام میگذارند و نه از ظلم و ستم پروا دارند و نه به پیمان و عهدشان وفا دارند. آنها تنها یک چیز را مهم میشمرند و آن رسیدن به اهداف نامشروعشان است، از هر طریق که میسر شود!
هنگامی که سادهلوحان، تحرکات آنها و احتیاطات مرا میبینند، آن را حمل بر عدمآگاهی من از اصول سیاست میکنند. حال آنکه سیاستهای آمیخته با تقوا از سیاستهای تبهکاران و ظالمان و فرصتطلبان بیتقوا جدا است.
نکات خطبه ۴۱ نهج البلاغه
تفاوت بین روشهای سیاسی از تفاوت دیدگاهها در مسئلۀ حکومت ناشی میشود. آنها که حکومت را برای حفظ منافع شخصی یا گروهی میطلبند، سیاستی درخور آن دارند و آنها که حکومت را برای حفظ ارزشها میخواهند، سیاستی هماهنگ با آن دارند.
توضیح اینکه در گذشته، حکومتهای دیکتاتوری بر محور افراد دور میزد و یک فرد قلدر زورمند و خودکامه، برای تأمین منافع شخصی خویش در جهت مال و مقام، با تکیه بر زور، بر مردم یک ناحیه یا یک کشور مسلط میشد. افرادی را به کار میگرفت که در حفظ قدرت او بکوشند و اصولی را محترم میشمرد که به تقویت پایههای حکومت او کمک کنند.
در دنیای مادی امروز گرچه شکل حکومتها تغییر یافته؛ ولی ماهیت آنها با گذشته تفاوت چندانی ندارد. هرچند در این راه گروهها مطرحاند. مثلاً در کشورهای بزرگ صنعتی دنیای امروز، احزابی تشکیل میشود که هرکدام حافظ منافع گروه معینی است. سپس از هر وسیلهای برای جلب آرای بیشتر و دستیابی به حکومت بهره میگیرند. هنگامی که به حکومت رسیدند، افرادی را به کار میگیرند که قدرت آنها را تحکیم کند و اصولی را به کار میبندند که منافع مادی گروهی آنها را تضمین کند.
این متن کار حکومتها است؛ هرچند در حاشیۀ آن گاهی مسائلی مانند حقوق بشر و آزادی انسانها و گاه مسائل اخلاقی مطرح میشود. ولی هم خودشان و هم سایر مردم میدانند که اینها هرگز جدی نیست و در تعارض با منافع گروهی کمرنگ و بیرنگ میشود.
به همین دلیل هرگاه یکی از مخالفانشان کمترین تخلفی از حقوق بشر مرتکب شود و بهاصطلاح پای خود را پس و پیش بگذارد، دادوفریاد آنها بلند میشود. اما اگر دوستانشان، یعنی حامیان منافعشان، همهروز و همیشه این حقوق را پایمال کنند، مورد اعتراض قرار نمیگیرند! در برابر این نوع حکومت، حکومت انبیا و اولیاءاللّه است که نه بر محور منافع فرد دور میزند و نه منافع گروه معینی؛ بلکه اساس و پایۀ آن بر حفظ ارزشهای والای انسانی گذارده شده است.
گروه اول با صراحت میگویند که اخلاق و سیاست با یکدیگر جمع نمیشود؛ بنابراین فرمانروایی که خویشتن را ملزم به رعایت اصول اخلاقی میداند، در حقیقت مغز سیاسی ندارد و هرگز حاکمیتش دوام نخواهد یافت! هدف وسیله را توجیه میکند و هرآنچه در راه نیل به هدف دستاویز قرار گیرد، نیک شمرده میشود!
درحالیکه پیشوای گروه دوم میگوید: «من تنها برای تکمیل ارزشهای اخلاقی مبعوث شدهام. اگر بهخاطر این نبود که خداوند از دانشمندان امتها پیمان گرفته که در برابر پرخوری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، هرگز حکومت را نمیپذیرفتم.» در جایی دیگر میخوانیم: «قیام من برای کسب قدرت و مقام نیست. من تنها میخواهم در میان مردم اصلاح کنم (و آنها را به راه حق و عدالت و ارزشهای والای انسانی بازگرداندم).»
بدیهی است اصولی که بر سیاست گروه اول حاکم است، با اصول سیاسی شناختهشده از سوی گروه دوم کاملاً متفاوت، بلکه در تعارض است. گروه اول به شهادت تاریخ بهآسانی همۀ ارزشها را در پای حکومت خود قربانی کردند و گروه دوم بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فدای حفظ ارزشها کردند.
آنچه در خطبه ۴۱ آمده، در واقع تبلور همین معنی است. امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) میفرماید: «من بهخوبی از تمام ریزهکاریهای سیاست مخرب باخبرم و راههای پیروزی بر دشمن را دقیقاً میدانم و توانایی به کار بستن آنها را دارم؛ ولی میدانم که حفظ ارزشها هرگز اجازۀ بسیاری از این چارهجوییهای سیاسی را که از اصول شیطانی سرچشمه میگیرد، نمیدهد! من چشم به اوامر و نواهی الهی دوختهام. هرجا به من اجازۀ پیشروی بدهد میروم و هرجا مانع شود، بازمیایستم.»
«به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر نیست؛ ولی او نیرنگ میزند و مرتکب گناه میشود. اگر نیرنگ و پیمانشکنی ناپسند و ناشایسته نبود، من از سیاستمدارترین مردم بودم!» (و اللّه ما معاویه بأدهی منّی و لکنّه یغدر و یفجر و لو لا کراهیه الغدر لکنت من أدهی النّاس)
به من میگویند: «پیروزی خود را در جور و ستم دربارۀ کسانی که بر آنها حکومت میکنم، جستوجو نمایم. (گروهی از قدرتمندان صاحب نفوذ را بیحساب از بیتالمال سیر کنم؛ درحالیکه گروهی از پاکدلان، گرسنه و محروم بمانند.) به خدا سوگند! تا عمر من باقی است و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان طلوع و غروب دارند، هرگز به چنین کاری دست نمیزنم (و برای حفظ حکومتم ارزشهای الهی و دینم را قربانی نمیکنم!)» (أ تأمرونی ان اطلب النئصر بالجور فیمن ولّیت علیه؟ و اللّه لا أطور به، ما سمر سمیر، و ما أمّ نجم فی السّماء نجما)
اختلاف این دو دیدگاه در سیاستهای الهی و شیطانی سبب میشود که گاه افراد ناآگاه به حامیان سیاستهای الهی خرده بگیرند و اعمال آنها را بر سادهاندیشی و عدمآگاهی به فنون سیاست حمل کنند؛ غافل از اینکه آنها در عالم دیگری سیر میکنند که اصول حاکم بر آن جز این روش را اجازه نمیدهد!
مثلاً هنگامی که میشنوند علی(علیهالسلام) در صفّین بعداز آنکه دشمن آب را به روی او بست و یاران امام(علیهالسلام) دشمن را عقب راندند و فرات را در اختیار گرفتند، به پیشنهاد بعضی از یارانش که میگفتند: «شما هم دستور دهید آب را به روی لشکر دشمن ببندند»، اعتنایی نکرد. فرمود: «آبی را که خدا بر آنها حلال کرده، از آنها منع نمیکنم!» و هنگامی که میشنوند پیش از امیرمؤمنان علی(علیهالسلام)، پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به پیشنهاد کسانی که به هنگام محاصرۀ قلعههای خیبر، اصرار داشتند آب را به روی یهودیان ببندند وقعی ننهاد، تعجب میکنند.
یا هنگامی که میشنوند مسلم بن عقیل، بااینکه میتوانست ابنزیاد را غافلگیرانه در خانه هانی بن عروه به قتل برساند، از این کار خودداری کرد و گفت: «حدیث پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به یادم آمد که از ترور منع فرموده است» (ألایمان قیّد الفتک)، در شگفتی فرومیروند!
نیز هنگامی که در تاریخ میخوانند علی(علیهالسلام) در جنگ صفّین از کشتن عمرو عاص، موقعی که خود را کاملاً برهنه کرد، صرفنظر فرمود؛ درحالیکه اگر او را میکشت، سرنوشت جنگ عوض میشد، میگویند: «اینگونه کارها در میدان سیاست قابل قبول نیست و کسی که رفتاری اینگونه دارد، سیاستمدار نیست.»
همچنین اصرار بر پایبندی به عهد و پیمانها، حتی با دشمنان که در قرآن مجید و احادیث اسلامی آمده است و اصرار بر حفظ امانت هرچند امانت شمشیر دشمن بوده باشد، تمام این امور ارزشی را با اصول سیاست سازگار نمیبینند؛ بلکه میگویند: «سیاستمدار ماهر آن است که از پیمانها و امانتها تا آنجا دفاع کند که به نفع او تمام میشود و آنجا که به زیان او است، باید به بهانهای از عمل به تعهدات خود و امانتداری سرباز زند!»
اینگونه افراد که در حالوهوای شرایط حاکم بر سیاستهای شیطانی زندگی میکنند، هرگز به سیاستهای الهی که حفظ ارزشها در متن آن قرار دارد، نمیاندیشند.
برای یک سیاستمدار الهی، پیروزی بر دشمن در درجۀ دوم اهمیت است و در درجۀ اول، حفظ ارزشها مهم است. ارزشهایی که ماندنی است و بهترین وسیلۀ تکامل جامعۀ انسانی و پرورش انسانهای شایسته و تشکیل حیات طیبه است.
این نکته نیز قابل توجه است که ابنابیالحدید در شرح نهج البلاغه هنگامی که به نمونهای از جوانمردی «ابراهیم بن عبداللّه» که از نوادههای امامحسنمجتبی(علیهالسلام) بود اشاره میکند، میافزاید: «آل ابیطالب از این جوانمردیها (که بر پایۀ حفظ ارزشهای اسلامی بود) بسیار داشتند؛ چرا که آنها اهل دین بودند نه دنیا و جهان مادی را تنها برای این میطلبیدند که ستون خیمۀ دین را بهوسیلۀ آن بر پا کنند (نه برای خودکامگی و لذات زودگذر که سیاستمداران مادی طالب آن هستند).»
منبع: کتاب پیام امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، جلد ۲، اثر آیتالله مکارم شیرازی و همکاران