خطبه ۳۴ نهج البلاغه
امام علی (علیهالسلام) خطبه ۳۴ نهج البلاغه را برای بسیج کردن مردم بهسوی شامیان بعد از پایان کار خوارج در نهروان (خاموش شدن فتنۀ آنان) ایراد فرمودند. در این خطبه (از سستی و کوتاهی مردم در امر جهاد با دشمن) سخت، اظهار ناراحتی میکند و آنان را به طریق صحیح و منطقی ارشاد میکند.
از ظاهر کلام ابن ابی الحدید استفاده میشود که امام خطبه را در همان سرزمین نهروان بیان فرمود. درحالیکه از نصر بن مزاحم نقل میکند که امام(علیهالسلام) خطبه مذکور را پس از بازگشت از نهروان و مشاهدۀ سستی سپاهیان در آمادگی برای جنگ با شامیان در کوفه ایراد کرد.
بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه نیز تصریح کردهاند که امام در نهروان اصرار فرمود که لشکر بدون فوت وقت آمادۀ حرکت بهسوی شام شود تا بقیۀ مردم نیز به آنها ملحق شوند. زیرا میدانست اگر به کوفه بازگردند و لباس جنگ از تن درآورند، آماده کردن آنان، به این آسانی امکانپذیر نیست. ولی آنها به بهانههای مختلفی، مانند سردی هوا و وجود مجروحان و کافی نبودن سلاحهای جنگی از اطاعت فرمان امام سر باز زدند.
امام ناچار به کوفه آمد و به آنها تأکید کرد که خود را آمادۀ جهاد با دشمن اصلی کنند؛ ولی (همانگونه که پیشبینی میشد) آنان تعلل ورزیدند. اینجا بود که امام(علیهالسلام) با نهایت ناراحتی، این خطبه را ایراد کردند.
این خطبه سه موضوع مهم را تعقیب میکند: بخش زیادی از این خطبه بر محور تأکید بر جهاد با دشمن و عواقب شوم ترک جهاد دور میزند. امام(علیهالسلام) در این بخش از خطبه که قسمت عمدۀ آن را تشکیل میدهد، کوفیان را زیر رگبار ملامتهای خود میگیرد و با تعبیرات تند و تکاندهنده، آنها را سرزنش میکند.
این بعد از آن است که بارها از طریق ملایم و محبتآمیز و مستدل و منطقی، آنها را برای جهاد با دشمن بسیج کرده؛ ولی اثر نبخشید. لذا بهناچار از آخرین دارو که دارویی است بسیار تلخ و گزنده کمک میگیرد.
گاه آنها را به افراد دیوانهای تشبیه میکند که درک و شعور خود را از دست داده و سود و زیان خویش را تشخیص نمیدهند. گاه آنها را به شتران سرگردانی تشبیه میکند که در بیابان از ساربان خود فاصله گرفتهاند و انضباط معمولی را بهکلی از دست داده و سپس با هشدارهای شدید نسبت به دشمن بیرحم و خونخواری که در انتظار آنها است، سعی در بسیج آنان میفرماید.
در بخش دیگری از خطبه ۳۴ نهج البلاغه، امام از عزم راسخ و اراده خود در پیکار با دشمن، سخن میگوید؛ خواه گروه بسیاری با او حرکت کنند یا گروه کمتری.
در آخرین بخش خطبه از حقوق متقابل امام و امت سخن میگوید. نخست به بیان حقوق امت بر امام میپردازد و در چهار جملۀ کوتاه اصول آن را بیان میفرماید. سپس در چهار جملۀ پرمعنای دیگر از حق امام بر امت سخن میگوید. گویی امام میخواهد تلخی سرزنشهای نخستین این خطبه را با شیرینی سخنان پایانی بیامیزد و معجونی مناسب برای درمان درد سستی و تنبلی آنان فراهم آورد.
شرح خطبه ۳۴ نهج البلاغه
بخش اول
أفّ لکم! لقد سئمت عتابکم! أرضیتم بالحیاه الدّنیا من الآخره عوضا؟و بالذّلّ من العزّ خلفا؟ إذا دعوتکم إلی جهاد عدوّکم دارت أعینکم، کأنّکم من الموت فی غمره و من الذّهول فی سکره. یرتج علیکم حواری فتعمهون، و کأنّ قلوبکم مألوسه فأنتم لا تعقلون! ما أنتم لی بثقه سجیس اللّیالی، و ما أنتم برکن یمال بکم، و لا زوافر عزّ یفتقر إلیکم.
ترجمه
نفرین بر شما! از بس شما را سرزنش کردم خسته شدم! آیا زندگی پست دنیا را بهجای حیات (سعادتبخش و جاویدان) آخرت پذیرفتهاید؟ و در برابر عزت و سربلندی، بدبختی و ذلت را برگزیدهاید؟ هنگامی که شما را بهسوی جهاد با دشمن فرامیخوانم، چشمانتان از ترس بیاختیار در حدقهها دور میزند، گویی وحشت از مرگ، هوش را از سرتان برده و مانند مستانی ازخودبیخود شدهاید!
سخنان مکرر من به گوش شما فرونمیرود (و در پیدا کردن راه صحیح زندگی) سرگردان گشتهاید و گویی عقلهای شما ازدسترفته و چیزی درک نمیکنید! شما هرگز مورد اعتماد من نیستید و هیچگاه تکیهگاه مطمئنی نمیباشید تا (در برابر دشمنان خونخوار و حیلهگر) بتوان بر شما اعتماد کرد و نه یاران قدرتمندی هستید که در نیازها بتوان رو بهسوی شما آورد.
تفسیر
نفرین بر شما! چرا از شهادت میترسید؟
در نخستین بخش خطبه ۳۴ نهج البلاغه، امام(علیهالسلام) در برابر خیرهسری لشکر کوفه و بیتوجهی به خطراتی که تمام کشور اسلام را تهدید میکرد و آنها بیاعتنا از کنار آن میگذشتند، رگبار سرزنشها و سخنان عتابآلود خود را متوجه آنها میسازد. باشد که روح بیدرد آنها تکان بخورد و بیدار شود و گامی مؤثر در پیشگیری از خطر بردارد.
این در حالی بود که غارتگران شام پیوسته به مناطق مختلف کشور اسلام حمله میکردند و دست به خونریزی و غارتگری و جنایات دیگر میزدند تا از این طریق روحیه لشکر علی(علیهالسلام) را تضعیف کنند، سپس بر آنها ضرر وارد سازند.
لذا امام(علیهالسلام) میفرماید: «نفرین بر شما! از بس شما را سرزنش کردم، خسته شدم!» (أفّ لکم! لقد سئمت عتابکم.) دلیل این خستگی روشن است؛ چراکه عتاب آن هم از شخص بزرگی مانند علی(علیهالسلام) باید تأثیر واضحی در تحریک عتابشدگان و وادار ساختن آنها به تجدیدنظر و بازنگری در اعمال نادرستشان داشته باشد. اما هنگامی که بهخاطر شدت غفلت و بیخبری مخاطبان اثر نگذارد و تکرار شود، بسیار خستهکننده است.
سپس میافزاید: «آیا شما زندگی پست دنیا را بهجای حیات (سعادتبخش و جاویدان) آخرت پذیرفتهاید؟ و در برابر عزت و سربلندی، بدبختی و ذلت را برگزیدهاید؟» (أ رضیتم بالحیاه الدّنیا من الآخره عوضا؟ و بالذّلّ من العزّ خلفا؟) «این سکوت مرگبار و فرار شما از جهاد، نشان میدهد که از یکسو آخرت خود را تباه کردهاید که آن را با زندگی چندروزۀ دنیا معاوضه کردید و از سوی دیگر دنیای خود را ویران ساختهاید. چراکه عزت و سربلندی را با ذلت مبادله کردهاید؟ درحالیکه مرگ باعزت بر زندگی توأم با ذلت بهمراتب شرف دارد.»
این پیامی است که همیشه بزرگمردان تاریخ بشریت و اولیاءاللّه به پیروان خود در تمام قرون و اعصار، ابلاغ کردهاند. علی(علیهالسلام) در جایی دیگر از همین نهج البلاغه میفرماید: «فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاه فی موتکم قاهرین؛ مرگ در زندگی توأم با شکست شما است و زندگی در مرگ همراه با پیروزی.»
سالار شهیدان، در آن گفتار تاریخی خود، میفرماید: «ألا و انّ الدّعی بن الدّعی قدر کزنی بین اثنین بین السّلّه و الذّلّه و هیهات منّا الذّلّه؛ آگاه باشید که این مرد ناپاک و ناپاکزاده، مرا بر سر دوراهی قرار داده: یا در برابر شمشیر بایستم یا تن به ذلّت دهم! و هیهات که ما ذلت را بپذیریم. (بیشک، ایستادگی و شهادت را از میان این دو برمیگزینیم.)»
در جای دیگر خطاب به لشکر کوفه میفرماید: «ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحرارا فی دنیاکم؛ اگر شما دین ندارید و از روز آخرت نمیترسید، لااقل در دنیای خود حر و آزاده باشید.»
در واقع این جملههای امام(علیهالسلام) بهمنزلۀ دلیل بر خستگی آن حضرت از عتاب و نظر و بازنگری در اعمال نادرستشان داشته باشد. اما هنگامی که بهخاطر شدت غفلت و بیخبری مخاطبان اثر نگذارد و تکرار شود، بسیار خستهکننده است.
گویی آنها تصمیم گرفته بودند که ذلت و حقارت و خشم پروردگار را بر عزت و شرف و رضایت حق ترجیح دهند و به همین دلیل سرزنشها در آنها اثر نمیکرد، تا آنجا که امام(علیهالسلام) را از عتاب خسته کردند.
در جملههای بعد خطبه ۳۴ نهج البلاغه، حضرت انگشت روی ضعفهای آنها میگذارد تا به خود آیند و آنها را برطرف سازند و ریشههای اصلی بدبختی خود را بسوزانند. میفرماید: «هنگامی که شما را بهسوی جهاد با دشمن فرامیخوانم، چشمانتان از ترس، بیاختیار در حدقهها دور میزند، گویی وحشت از مرگ هوش را از سرتان برده و مانند مستانی ازخودبیخود شدهاید. سخنان مکرر من به گوش شما فرونمیرود، به همین دلیل (در پیدا کردن راه صحیح زندگی) سرگردان گشتهاید!» (إذا دعوتکم إلی جهاد عدوّکم دارت أعینکم، کأنّکم من الموت فی غمره و من الذّهول فی سکره. یرتج علیکم حواری فتعمهون.)
جملۀ «یرتج علیکم حواری» با توجه به اینکه «حوار» بهمعنای «سخن گفتن مکرّر» است و «یرتج» از مادۀ «رتج» بهمعنای «بسته شدن» است. تاب دو معنا دارد: نخست همان چیزی که در بالا گفتیم؛ یعنی سخنان مکرر من در شما اثر نمیکند و گویی اصلاً آن را درک نمیکنید؛ چراکه درهای فهم سخن به روی شما بسته شده است. دیگر اینکه زبان شما در پاسخ من بسته میشود؛ چراکه پاسخی منطقی در برابر حرفهای من ندارید.
بههرحال نتیجۀ هر دو معنا همان است که در جملۀ بعد آمده، یعنی سرگردانی آنها. در تأکید همین سخن، اضافه میفرماید: «گویی عقلهای شما از دست رفته و چیزی را درک نمیکنید!» (و کأنّ قلوبکم مألوسه فأنتم لا تعقلون)
سپس امام(علیهالسلام) در یک نتیجهگیری از سخنان گذشتهاش، میفرماید: «شما هرگز مورد اعتماد من نیستید.» (ما أنتم لی بثقه سجیس اللّیالی)
با توجه به اینکه «سجیس اللیالی» بهمعنای «تاریکی شبها» است، مفهوم جمله چنین میشود که تا شبها تاریکاند، من به شما اعتماد نمیکنم. این کنایه از ابدیت و همیشگی است؛ چراکه هرگز ظلمت از شب جدا نمیشود.
انتخاب تاریکی شب برای این تعبیر، با توجه به افکار و اعمال سیاه و ظلمانی کوفیان، نوعی رعایت مقتضای حال است که از فنون بلاغت محسوب میشود. امام(علیهالسلام) در تأکید آن میفرماید: «و شما هیچگاه تکیهگاه مطمئنی نمیباشید، تا (در برابر دشمنان خونخوار و حیلهگر) بتوان بر شما اعتماد کرد. (و ما أنتم برکن یمال بکم) و نه یاران قدرتمندی هستید که در نیازها بتوان رو بهسوی شما آورد.» (و لا زوافر عزّ یفتقر إلیکم)
بهاینترتیب امام(علیهالسلام) با جملههای کوتاه و کوبندهاش، بیاعتمادی خود را نسبت به این گروه سستعنصر و بیاراده اظهار میدارد و نقاط ضعف آنها را با صراحت برمیشمرد. شاید که این سخنان وجدان خفته و روح بیدرد آنها را بیدار و آگاه سازد تا برای درهمکوبیدن دشمنان خونخوار بپا خیزند و متحد شوند و شجاعانه وارد میدان نبرد گردند.
نکتهها
این همه توبیخ و سرزنش برای چیست؟
بار دیگر ناچاریم که به سراغ پاسخ این سؤال برویم که چرا امام(علیهالسلام) با آن درایت و آگاهی و مدیریت فوقالعادهای که دارد، این همه کوفیان را مورد عتاب و خطاب، آن هم با تعبیرهای بسیار خشن قرار میدهد؟ آیا اینهمه توبیخ و اظهار بیاعتمادی بر آنان، سبب دوری و نفرت و تعصب و لجاجت آنها نمیشد؟ پس چرا امام(علیهالسلام) با این سخنان عتابآلود آنها را از اهداف خود دورتر ساخت؟
در پاسخ این سؤال باید به این نکته توجه داشت که امام(علیهالسلام) با یک روانکاوی عمیق، روحیات کوفیان را خوب درک کردهاند. همانطور که تاریخ نشان میدهد، وضع آنان بهگونهای بود که تا شخصیت خود را در معرض نابودی کامل نمیدیدند، تکان نمیخوردند. بهاصطلاح تا به حساسترین رگهای وجودشان، نیشتر توبیخ و عتاب وارد نمیشد، به حرکت در نمیآمدند. در میان جوامع بشری، همیشه گروهی را هرچند اندک، میتوان یافت که تا آخرین ضربت بر آنها فرود نیاید، بیدار نمیشوند.
مفهوم سخنان امام(علیهالسلام) در اینجا، این نیست که ما این روش را در مقابل هر گروه وظیفهنشناس و غافل و بیخبر به کار بریم. زیرا افراد مختلفاند: بعضی با یک سرزنش مختصر و بهاصطلاح با یک «از گل نازکتر» گفتن به خود میآیند و راه خود را پیدا میکنند. بعضی مانند فیل هستند که تا فیلبان با چکش بر مغز آنها نکوبد، به حرکت در نمیآیند. بنابراین استفاده از این روش در برابر آن گروه خاص، بهعنوان دارو، کاری است زیبنده و درمانی است منحصربهفرد.
تاریخ نشان میدهد که این سخنان مؤثر افتاد. گروه عظیمی از مردم کوفه بهسوی لشکرگاه مخیله که در نزدیکی کوفه بود، حرکت کردند و آمادۀ مبارزه با یاغیان شام شدند. هرچند با نهایت تأسف، اجل مهلت نداد و امام(علیهالسلام) با ضربۀ شمشیر اشقیالآخرین، ابنملجم، به شهادت رسید.
شاهد دیگر این سخن، اینکه امام(علیهالسلام) در آغاز حکومتش، از مردم کوفه تمجید فراوان میکرد. اما هنگامی که آنها به سستی گرویدند و لشکریان معاویه جسور شدند و هر روز، به بخشی از کشور اسلام حمله کردند، امام(علیهالسلام) به این تعبیرات تند متوسل شد.
بخش دوم
ما أنتم إلاّ کإبل ضلّ رعاتها فکلّما جمعت من جانب انتشرت من آخر لبئس لعمر اللّه! سعر نار الحرب أنتم! تکادون و لا تکیدون، و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون! لا ینام عنکم و أنتم فی غفله ساهون، غلب و اللّه المتخاذلون! و ایم اللّه إنّی لأظنّ بکم أن لو حمس الوغی، و استحرّ الموت، قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج الرّأس.
ترجمه
شما به شتران بیساربان میمانید که هرگاه از یک طرف گردآوری شوند، از سوی دیگر، پراکنده میگردند. به خدا سوگند! شما وسیلۀ ابدی برای افروختن آتش جنگ (ضد دشمنان) هستید. نقشههای شوم و خطرناکی ضد شما کشیده میشود؛ اما شما طرح و نقشهای در برابر آن ندارید و پیوسته اطراف شما کم میشود. (شهرهای اطراف شما را میگیرند و انسانها را از بین میبرند و شما به خشم نمیآیید.) دیدۀ دشمن (برای ضربه زدن به شما) به خواب نمیرود؛ درحالیکه شما در غفلت و بیخبری به سر میبرید. به خدا سوگند! شکست برای کسانی که دست از یاری هم بردارند حتمی است.
تفسیر
دشمن بیدار است و شما در خواب!
در این بخش از خطبه ۳۴ نهج البلاغه، امام(علیهالسلام) در ادامۀ توبیخها و سرزنشهای کوبنده و درعینحال منطقی و مستدل، لشکر کوفه را سرزنشهای جدیدی میکند. میافزاید: «شما به شتران بی ساربان میمانید که هرگاه از یک طرف گردآوری شوند، از سوی دیگر پراکنده میگردند.» (ما أنتم إلاّ کإبل ضلّ رعاتها فکلّما جمعت من جانب انتشرت من آخر)
اشاره به اینکه شما ارادهای سست و افکاری متشنج و پراکنده دارید و مصالح خود را تشخیص نمیدهید. اتحاد نظر در آن ندارید و با نظم و قدرت برای دفع دشمن به پا نمیخیزید. تشبیه به شتران، اشاره به کوتاهی فکر آنها و تعبیر به «ضلّ رعاتها» اشاره به عدم اطاعت آنها از پیشوا و امامشان است.
بدیهی است که چنین گروهی، هرگز نمیتوانند ارتش نیرومندی را در برابر دشمن تشکیل دهند. به همین دلیل حضرت در ادامۀ سخن میفرماید: «به خدا سوگند! شما وسیلهۀ بدی برای افروختن آتش جنگ (بر ضد دشمنان) هستید.» (لبئس لعمر اللّه! سعرنار الحرب أنتم)
جنگ مسلماً پدیدهای بسیار شوم و نامطلوب است و اثر آن، ویرانی شهرها و نابودی گروهی از انسانها و ناقصالعضو شدن گروهی دیگر و فقر و بدبختی و عقبماندگی است. ولی همین پدیدۀ شوم، گاه بهصورت داروی حیاتبخش جامعه در میآید. این در صورتی است که دشمنان خونخواری برای غصب حقوق مظلومان به پا خیزند و آتش فساد و ظلم را برافروزند.
در چنین شرایطی، جز بهوسیلۀ جنگ نمیتوان آرامش و عدالت و صلح و صفا را به جوامع انسانی بازگرداند. از همین رو است که قرآن مجید میفرماید: ««أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ؛ به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازۀ جهاد داده شده است؛ چرا که مورد ستم قرار گرفتهاند و خدا بر یاری آنها توانا است.»
در جای دیگری میفرماید: «(وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ؛ و در راه خدا با کسانی که با شما میجنگند، نبرد کنید؛ ولی از حد تجاوز نکنید که خدا تعدیکنندگان را دوست ندارد.»
بنابراین، اگر امام(علیهالسلام) در اینجا اشاره به افروختن آتش جنگ میکند، بهخاطر آن است که غارتگران خونآشام شام، بارها به مرزهای کشور اسلام تجاوز کرده بودند. خونهایی را ریخته و اموالی را به غارت میبردند و اصولاً، با جانشین پیامبر که همه مردم با او بیعت کرده بودند، سر ناسازگاری داشتند. آنها برای رسیدن به خواستههای نامشروعشان، راه جنگ را برگزیده بودند. به همین دلیل در ادامه این سخن، سه جمله، بیان میفرماید:
«نقشههای شوم و خطرناکی بر ضد شما کشیده میشود؛ اما شما طرح و نقشهای در برابر آن ندارید.» (تکادون و لا تکیدون)
«پیوسته اطراف شما کم میشود (شهرهای اطراف شما را میگیرند و انسانها را از بین میبرند) و شما هرگز، به خشم نمیآیید و احساس درد و ناراحتی نمیکنید.)» (و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون) «دیدۀ دشمن (برای ضربه زدن به شما) به خواب نمیرود؛ درحالیکه شما در غفلت و بیخبری به سر میبرید.» (لا ینام عنکم و أنتم فی غفله ساهون)
ناگفته پیدا است که گروهی که در برابر طرحهای خرابکارانۀ دشمن طرح صحیح نظامی ندارد و پیوسته شهرها و آبادیهایش را در اطراف مرزها از دست او بیرون میبرند و انسانهای مؤمنش را به قتل میرسانند، همواره در خواب غفلت است. درحالیکه دشمن، هوشیار است. چه سرنوشت شوم و خطرناکی در انتظارشان است! به همین دلیل، پیشوای آگاه و مدبری که میخواهد با اتکای به آنان، با دشمن خونخوارش پیکار کند، میسوزد و فریاد میکشد و از هر وسیلۀ ممکنی، برای بیدار ساختن آنها استفاده میکند.
چه دردناک است که افرادی، بدون آگاهی از وضع روحی و جسمی لشکر کوفه و نفاق و تمرد و ناتوانی حاکم بر آنان، دربارۀ تدبیرهای جنگی امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) و تاریخ زندگی او در این برهۀ خاص داوری کنند و حضرت را به ضعف مدیریت در این امر متهم سازند. کسی که همیشه در میدان جنگهای اسلامی، بهعنوان بهترین افسر و یارویاور پیامبر، جنگیده و امتحان لیاقت و کفایت خویش را داده است! سپس در ادامۀ این سخن، امام نتیجه کار آنها و آیندۀ خودش را در دو جملۀ کوتاه و گویا بیان میکند. میفرماید: «به خدا سوگند! شکست برای کسانی که دست از یاری هم بردارند، حتمی است.» (غلب و اللّه المتخاذلون)
تنها شما نیستید که بر اثر نفاق و از دست دادن وحدت و همبستگی و ترک قیام شجاعانه بر ضد دشمن گرفتار شکست شدهاید. بلکه این یک قانون همیشگی و جاودانه است که هرکس، اینگونه برنامههایی را که شما دارید دنبال کند، سرنوشتش بهیقین ناکامی و شکست است.
امام برای اینکه سخنش تأثیر بیشتری بر آنان بگذارد، مطلب را بهصورت یک موضوع شخصی بیان نمیکند؛ بلکه به شکل یک حکم عام که در تمام طول بشر حاکم بوده و هست، بیان میدارد. دیگر اینکه میفرماید: «به خدا قسم! من گمان میکنم که اگر جنگ سختی درگیرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزدیک شود، از فرزند ابوطالب جدا میشوید، مانند جدا شدن سر (از بدن که التیامی در آن نیست). (و ایاللّه إنّی لأظنّ بکم أن لو حمس الوغی و استحرّ الموت، قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج الرّأس)
امام با این تشبیه گویا به نکات مختلفی اشاره میکند:
اینکه موقعیت او گرچه مانند موقعیت سر برای بدن است؛ ولی آیا سر که مرکز هوش و چشم و گوش و زبان است، میتواند بدون اعضای دیگر بدن کاری را از پیش ببرد؟ اینکه آیا بدن، اگر از سر جدا شود، حیات و بقایی خواهد داشت؟ اگر داشته باشد، بدون چشم و گوش و عقل و هوش کاری را از پیش میبرد؟ آیا سرنوشتش جز حرکاتی مذبوحانه و سپس برای همیشه از بین رفتن، چیز دیگری خواهد بود؟
اینکه اگر چنین حادثهای پیش آید، تنها زیانش به من نمیرسد؛ بلکه شما بیشترین زیان را خواهید دید.
اینکه اگر سر از بدن جدا شود، التیام آن عادتاً امکانپذیر نیست؛ درحالیکه پیوند سایر اعضا کموبیش امکانپذیر است.
بنابراین مقصود امام این است که با گرم شدن آتش جنگ، چنان وحشتی شما را فرامیگیرد و از من فرار میکنید و دور میشوید که دیگر به سراغ من نخواهید آمد! این احتمال را نیز از سوی بعضی از شارحان نقل کردهاند که منظور از «انفراج الرّأس»، شکاف برداشتن سر بر اثر ضربه شمشیر یا مانند آن است که غالباً قابل التیام نیست.
نکتهها
باز هم عوامل ضعف و شکست
امام(علیهالسلام)، این رهبر بزرگ انسانی و سیاسی و نظامی، بار دیگر در این فراز از خطبه ۳۴ نهج البلاغه، به سراغ عوامل شکست و عقبماندگی میرود و با تعبیراتی پرمعنا بخش مهمی از این عوامل را بازگو میکند:
نخستین آنها پراکندگی و تفرقه و نداشتن رهبری واحد است. همان مطلبی که امروز در بعضی از کشورهای اسلامی شاهد آن هستیم. شکاف و پراکندگی در میان آنها سبب عمدۀ شکست و نابسامانی شده است. جالب اینکه همه از وحدت دم میزنند؛ درحالیکه هریک به سهم خود، آتش پراکندگی و نفاق میافروزند.
دوم، نداشتن برنامۀ صحیح در برابر نقشههای شوم و حسابشدۀ دشمن است که در جملۀ «تکادون و لا تکیدون» به آن اشاره شد.
سوم، ناچیز شمردن حوادث بهظاهر کوچک و در واقع بزرگ که در جملۀ «و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون» به آن اشاره شد. بسیاری از حوادث کوچک، از مسائل مهم پنهانی پرده برمیدارند. گاه، یک تغییر جزئی در سطح بدن، خبر از ویرانی مهمی در درون میدهد.
در مسائل اجتماعی و سیاسی و نظامی نیز همینگونه است. هنگامی که ببینیم دشمن، به یک منطقۀ کوچک مرزی حملهور شده یا شخصیتی را به قتل رسانده، باید بدانیم که خود را برای درگیریهای بزرگتر آماده کرده؛ وگرنه چنین جرئت و جسارتی به خود نمیداد. این نخستین جرقهها را باید مهم شمرد و از کانون مهم آتشی که پشت آن نهفته است، غفلت نکرد.
چهارم، اینکه دشمن بیدار باشد و دوست در خواب. او پیوسته به تهیۀ عده و عده مشغول گردد و ما با باوری سادهاندیشانه، وضع موجود را صلح آبرومندانه و شرافتمندانه بپنداریم. وقتی از خواب بیدار میشویم که فاصلۀ میان ما و دشمن، آن اندازه شده باشد که فرصتی برای پر کردن آن نداشته باشیم!
پنجم، ترس از مرگ و فرار از شهادت در راه خدا که در جملۀ «و ایم اللّه! انّی لأظنّ. ..» به آن اشاره شد. نوعاً، انسانها غافل از این هستند که ترس از مرگ، خود، عامل مرگ است و آمادگی برای ایثار و جانبازی، خود، عامل حفظ جان است.
در خطبه ۲۵ نهج البلاغه، بحثهای دیگری در این زمینه وجود دارد و در آنجا نیز امام(علیهالسلام) تحلیلهای عمیق و ارزندهای دربارۀ عوامل شکست بیان میفرماید.
بخش سوم
و اللّه! انّ امرء یمکّن عدوّه من نفسه یعرق لحمه و یهشم عظمه و یفری جلده لعظیم عجزه، ضعیف ما ضمّت علیه جوانح صدره. أنت فکن ذاک إن شئت، فأمّا أنا، فو اللّه! دون أن أعطی ذلک ضرب بالمشرفیّه تطیر منه فراش الهام، و تطیح السّواعد و الأقدام، و یفعل اللّه بعد ذلک ما یشاء.
ترجمه
به خدا سوگند! کسی که دشمن را بر خویش مسلط کند تا گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانیاش، بسیار بزرگ و آنچه در درون سینه دارد (یعنی قلب و اراده و تصمیمش) بسیار ضعیف و کوچک است.
تو اگر میخواهی، آن چنان باش که گفتم (ضعیف و ناتوان و تسلیم در برابر دشمن خونخوار)؛ ولی من، به خدا سوگند! پیش از آنکه تسلیم شوم، با شمشیر آبدار «مشرفی» (شمشیر برندۀ مخصوصی که از منطقهای به نام «مشرف» از یمن یا شام میآورند)، چنان ضربتی بر دشمن وارد میکنم که ریزههای استخوان سرش، به هر سو، پراکنده شود و بازو و پاهایش جدا گردد. پس از آن، خداوند آنچه را بخواهد، انجام میدهد (و من تسلیم رضای او هستم).
تفسیر
من یکتنه در برابر دشمن ایستادهام!
در این فراز از خطبه ۳۴ نهج البلاغه، امام دربارۀ کسانی که بر اثر سستی و ضعف و زبونی دشمن را برخود مسلط میکنند، سخنان کوبنده بیشتری دارد. میفرماید: «به خدا سوگند! کسی که دشمن را بر خویش مسلط کند تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانیاش بسیار بزرگ و آنچه در درون سینه دارد (یعنی قلب و اراده و تصمیمش) بسیار ضعیف و کوچک است.» (و اللّه! انّ امرء یمکّن عدوّه من نفسه یعرق لحمه و یهشم عظمه و یفری جلده لعظیم عجزه، ضعیف ما ضمّت علیه جوانح صدره.)
این تعبیر بهخوبی نشان میدهد که لشکر کوفه، آنقدر از خودشان ضعف نشان داده بودند که دشمن، نسبت به آنها کاملاً جری و جسور شده بود و کاری بر سرشان میآورد که همردیف شکافتن پوست و جدا کردن گوشت و شکستن استخوانشان بود. این گویاترین تعبیری است که دربارۀ سلطۀ یک دشمن خونخوار و بیرحم بر انسانهای ضعیف و ناتوان تصور میشود. در این تعبیر نهایت فصاحت و بلاغت رعایت شده است. در واقع تعبیری است که اگر لشکر کوفه، کمترین احساسی داشتند، باید آنها را به حرکت درآورد.
آری، خونخواران لشکر شام در برابر مردم عراق چنین حالی را داشتند: بر هیچچیز رحم نمیکردند، انسانهای بیگناه را میکشتند، اموالشان را غارت و خانههایشان را ویران میکردند. عمل آنها را در حقیقت، به کار قصاب با حیوان مذبوح تشبیه میکند که پوستش را میکَند و گوشتش را جدا میکند و با ساتور استخوانش را میشکند و آمادۀ خوردن میسازد.
بعضی از مفسران نهج البلاغه، هریک از این سه جمله را اشاره به نکته مستقلی دانستهاند. جملۀ «یعرق لحمه»، (گوشتش را جدا میکند) را اشاره به غارت اموال، جملۀ «و یهشم عظمه» را اشاره به کشتن انسانها و جملۀ «و یفری جلده» را اشاره به برهمزدن نظم جامعه، گرفتهاند. ولی درعینحال قرینۀ روشنی، برای این تفسیر، در دست نیست.
مرحوم مغنیه در شرح خود، در ذیل این جمله از خطبه ۳۴ نهج البلاغه میگوید: «بارها شنیدهایم که کسانی برای مبارزه منفی در مقابل ظالمان و ستمگران دست به خودسوزی و انتحار زدهاند. ولی هرگز نشنیدهایم که کسی خودش را چنان تسلیم دشمن کند که پوستش را بشکافد و گوشتش را جدا کند و استخوانش را در هم شکند، بیآنکه کمترین دفاعی از خود نشان دهد! هیچ نوع از انواع ترس و تسلیم، وحشتناکتر از این نیست که آدم ترسو و ضعیف، خود را دستبسته در برابر قصاب انسانیت و دشمن خونخوار بیفکند تا کاری را بر سر او بیاورد که درندگان بیابان بر سر طعمه و شکار خود میآورند.
این احتمال در تفسیر جملههای بالا نیز وجود دارد که هر سه کار دربارۀ یک فرد نباشد؛ بلکه دشمن بهمقتضای حال و شرارتش، با گروهی از بیدفاعان، کاری کند که همانند دریدن پوست باشد و دربارۀ گروهی دیگر، کاری کند که مانند جدا ساختن گوشت از استخوان و آماده کردن برای خوردن باشد. بر سر گروه سوم، بلایی بیاورد که مانند شکستن و خورد کردن استخوانها باشد.
مطابق این تفسیر، مشکل ترتیب جملهها نیز حل خواهد شد. سؤال کردهاند: «چرا امام شکافتن پوست را در آخر قرار داده است؟» جواب این است که حضرت، گویی میخواهد بفرماید که جنایات این دشمنان خونخوار، نسبت به شما، در یک مرحله مانند جدا ساختن گوشت از استخوان است و در یک مرحلۀ بالاتر، همانند شکستن استخوانها و در مرحلۀ پایینتر، بسان دریدن پوست تن است.
بعضی از مفسران نهج البلاغه معتقدند که این تعبیرات اشاره به حوادثی است که بعد از شهادت آن حضرت و سلطۀ لشکریان خونخوار معاویه بر عراق واقع شد. آنها بر صغیر و کبیر، صحیح و مریض، فقیر و غنی و مردان و زنان رحم نکردند. همانگونه که تاریخ بهروشنی دراینباره گواهی میدهد همۀ اینها بر اثر این بود که در برابر اینگونه دشمنان، ضعف و سستی به خرج دادند و به فرمان نجاتبخش امام و پیشوایشان گوش نکردند. ولی ظاهراً، این مسئله اختصاص به آن زمان نداشت، هرچند در آن موقع شدیدتر و وحشتناکتر بود.
جملۀ «ما ضمّت علیه جوانح صدره» با توجه به اینکه «جوانح» جمع جانحه، بهمعنای «استخوان دنده» است، از نظر تحتاللفظی، چنین معنا میدهد: «آنچه درون دندههای سینه قرار داده شده است.» این کنایۀ روشنی برای قلب است. هدف امام(علیهالسلام) در جملۀ «ما ضمّت علیه جوانح صدره» بیان ضعف روحیۀ لشکر کوفه و ناتوانی آنها است. سپس امام در ادامۀ این سخن به سراغ این نکته مهم و اساسی میرود که او تصمیم خودش را برای آینده، بدون هیچگونه تردید و هراس گرفته است. میفرماید:
«تو اگر میخواهی آن چنان باش (که گفتم، ضعیف و ناتوان و تسلیم در برابر دشمن خونخوار). ولی من، به خدا سوگند! پیش از آنکه تسلیم شوم، چنان ضربهای با شمشیر آبدار مشرفی بر دشمن وارد میکنم که ریزههای استخوان سرش به هر سو پراکنده شود و بازوها و پاهایش جدا گردد. پس از آن خداوند آنچه را بخواهد انجام میدهد (و من تسلیم رضای او هستم).» (أنت فکن ذاک إن شئت فأمّا أنا-فو اللّه! دون أن أعطی ذلک ضرب بالمشرفیّه تطیر منه فراش الهام، و تطیح السّواعد و الأقدام، و یفعل اللّه بعد ذلک ما یشاء.)
در اینکه مخاطب «أنت» کیست؟ دو احتمال دادهاند: نخست اینکه منظور یک انسان کلی و به تعبیر دیگر فردفرد لشکر ضعیف و ناتوان کوفه است. دیگر اینکه منظور، اشعث بن قیس منافق است که در اینجا به امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) پیشنهاد تسلیم شدن در برابر دشمن را داد، همانند تسلیم شدن عثمان در برابر مجاهدان مصر. حضرت روی به او کرد و فرمود: «تو در مقابل دشمن تسلیم شو؛ ولی من هرگز چنین نخواهم کرد و چنان تکیه بر قدرت و قوت خویش میکنم که دشمن در حیرت فرورود.»
در واقع علی(علیهالسلام) بعد از آنکه از وضع آنها مأیوس میشود، حساب خود را از آنان جدا میکند. میفرماید که اگر شما تصمیم بر تسلیم در برابر دشمن خونخوار گرفتهاید، من هرگز با شما همراه نخواهم بود و یکتنه با آنان میجنگم تا قضای الهی فرارسد. شما وظیفهای دارید و من وظیفهای و خداوند هم مشیتی دارد که حساب هریک از دیگری جدا است.
اگر شما به وظیفۀ خود عمل نکنید و تن به ذلت و تسلیم و مرگ ناشرافتمندانه بدهید و کشور اسلام را به ویرانی بکشید و ظالمان خونآشام را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلط سازید و نهتنها نسل امروز که نسل آینده را نیز به تباهی بکشانید، من یکتنه به پا میخیزم و وظیفۀ خودم را در این میان انجام میدهم. شهادت و مرگ پرافتخار را بر هرچیز مقدم میشمارم و تمام قدرت خود را به کار میگیرم و لحظهای تن به ضعف و ذلت نمیسپارم.
گویا امام در اینجا میخواهد آن گروه اندک شجاع را که در لابهلای لشکر ضعیف بودند، دلگرمی دهد و افراد مردد را از شک و تردید درآورد و به خود ملحق سازد. همانگونه که تاریخ گواهی میدهد این بیان امام مؤثر افتاد و خون تازهای در عروق لشکر به جریان درآمد و آماده پیکار با دشمن شدند.
نکتهها
آخرین تصمیم یک رهبر شجاع!
در زندگی اجتماعی و سیاسی، گاه لحظات حساسی پیش میآید که رهبران بزرگ را در تنگنا قرار میدهد. آن زمانی است که در میان پیروان اختلاف و پراکندگی و ضعف و تردید در تصمیمگیری آشکار گردد و وجود این اختلاف و پراکندگی مایۀ دلگرمی و جسارت دشمن شود.
اینجا است که رهبران شجاع و مصمم، تصمیم نهایی خود را اعلام میکنند. میگویند که ما بهتنهایی ایستادهایم، چه یار و یاوری باشد و چه نباشد، میجنگیم و تسلیم نمیشویم؛ هرچند شهید شویم. ما با آغوش باز از شهادت استقبال میکنیم و تن به ذلت و شکست نمیدهیم. این همان راهی است که امام(علیهالسلام) در خطبه ۳۴ نهج البلاغه برگزیده است. شبیه آن را در سخنان فرزندش، سالار شهیدان کربلا نیز مشاهده کردیم.
پیروان این مکتب در شب عاشورا نیز با پیشوایان همصدا شدند. در آن جلسۀ تاریخی معروف، هنگامی که امام(علیهالسلام) بیعت خود را از آنها برداشت و به آنان اجازه بازگشت داد و نامحرمان ضعیف و ناتوان راه خود را پیش گرفتند و فرار کردند و امام(علیهالسلام) را در برابر حوادث خطرناکی که در پیش بود، تنها گذاشتند و رفتند.
گروه اندکی از یاران امام (علیهالسلام) ماندند، هریک بهنوبۀ خود برخاستند و همین منطق را با عبارات مختلف که امروز بهصورت یک حماسه جاویدان، در تاریخچۀ کربلا باقیمانده، بیان داشتند، تا آنجا که بعضی گفتند که ما ایستادهایم؛ هرچند شهید شویم. سپس پیکر ما را بسوزانند و بار دیگر زنده شویم و اگر هفتاد بار این کار تکرار گردد، دست از حمایت تو که حمایت حق و عدالت است برنمیداریم.
امام امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) در نامه ۳۶، از نامههای نهج البلاغه نیز به همین معنا در قالب عباراتی دیگر، اشاره میفرماید. آنجا که در پاسخ برادرش عقیل که بهصورت فرماندۀ لشکری بهسوی دشمن اعزام شده بود، میفرماید:
«و أمّا ما سألت عنه من رأیی فی القتال، فانّ رأیی قتال المحلّین حتّی ألقی اللّه لا یزیدنی کثره النّاس حولی عزّه و لا تفرّقهم عنّی وحشه و لا تحسبنّ ابن أبیک و لو أسلمه النّاس متضرّعا متخشّعا و لا مقرّا للضّیم واهنا؛ اما آنچه در مورد جنگ از من پرسیدهای و نظر مرا دراینباره خواستهای، عقیده من این است که با کسانی که پیکار با ما را حلال میشمارند، پیکار کنم تا آنگاه که خداوند را ملاقات کنم. (بدان و آگاه باش)! نه کثرت جمعیت در اطرافم، موجب عزت من خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم، موجب وحشت.»
هرگز گمان مبر که فرزند پدرت، هرچند مردم دست از یاری او بردارند، به تضرع و خشوع افتد یا در برابر ظلم و ستم، سستی به خرج دهد و تسلیم گردد! در داستان موسی بن عمران(علیهالسلام) نیز میخوانیم که قوم او وقتی به دروازههای بیتالمقدس رسیدند، از قدرت گروه عمالقه که حاکم بر آنجا بودند، به وحشت افتادند.
تصمیم و ارادۀ آنها سست گشت و سر به نافرمانی در برابر موسی(علیهالسلام) و برادرش هارون(علیهالسلام) برداشتند. با صراحت گفتند تا آنها در این سرزمین هستند، ما هرگز وارد آن نخواهیم شد. لذا تو و پروردگارت که وعدۀ پیروزی به تو داده است، بروید و با آنها بجنگید، هنگامی که پیروز شدید ما را خبر کنید. ما در اینجا نشستهایم: «قالُوا یا مُوسی إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون.»
اینجا بود که موسی(علیهالسلام) ناچار شد از آنها اعلام جدایی کند و اعلام دارد که تنها، من و برادرم ایستادهایم و هرکس هر راهی را میخواهد در پیش گیرد. موسی(علیهالسلام) گفت: «پروردگارا (در این شرایط) من تنها اختیار خود و برادرم را دارم. میان من و این جمعیت گنهکار، جدایی بیفکن!» (قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ)
پیامبر بزرگ الهی نوح(علیهالسلام)، در لحظات بحرانی و طوفانی عمرش در برابر قوم سرکش و جبار نیز سخنی شبیه به همین داشت و گفت: «ای قوم من! اگر موقعیت من و تذکراتم نسبت به آیات الهی بر شما سنگین و غیرقابلتحمل است (هر کاری از دستتان ساخته است، بکنید).
من بر خدا توکل کردهام، شما فکر خود و قدرت معبودهایتان را جمع کنید، سپس چیزی بر شما پنهان نماند و بعد (اگر توانایی دارید) به حیات من پایان دهید و مهلت ندهید! (ولی بدانید که هرگز توانایی بر این کار ندارید.)»
(وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامِی وَ تَذْکِیرِی بِآیاتِ اللّهِ فَعَلَی اللّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ.) این موضعگیری قاطع رهبر و پیشوا تأثیر خود را بر پیروان میگذارد، تأثیری عمیق و آشکار. افراد بااراده و مصمم را، هرچند اندک باشند، قویتر و دلگرمتر میسازد و بسیاری از افراد بیتفاوت را از آن حالت بیرون میآورد و به موضعگیری وامیدارد.
حداقل، اینگونه موضعگیری رهبران الهی در تاریخ ثبت میشود و برای آیندگان الهامبخش خواهد شد. همانطور که حماسههای کربلا و عاشورا، در تاریخ رنگ جاودانگی به خود گرفته و سرمشقی است برای جمعیتها و ملتها.
بخش چهارم
أیّها النّاس! إنّ لی علیکم حقاً، و لکم علیّ حقّ، فأمّا حقّکم علیّ: فالنّصیحه لکم، و توفیر فیئکم، علیکم، و تعلیمکم کیلا تجهلوا، و تأدیبکم کیما تعلموا. و أمّا حقّی علیکم: فالوفاء بالبیعه، و النّصیحه فی المشهد و المغیب، و الإجابه حین أدعوکم و الطّاعه حین آمرکم.
ترجمه
ای مردم! مرا بر شما حقی است و شما را بر من حقی: اما حق شما بر من (نخست) این است که از خیرخواهی شما دریغ نورزم و بیتالمال را در راه شما بهطور کامل به کار گیرم و شما را تعلیم کنم تا از جهل و نادانی رهایی یابید و شما را تربیت کنم تا فراگیرید و آگاه شوید.
و اما حق من بر شما، این است که در بیعت خویش وفادار باشید و در آشکار و نهان، خیرخواهی را (در حق من) به جا آورید و هروقت شما را بخوانم، اجابت کنید و هر زمان به شما فرمان دهم، اطاعت کنید.
تفسیر
حق من بر شما و حق شما بر من!
در آخرین بخش خطبه ۳۴ نهج البلاغه، امام(علیهالسلام) به سراغ یکی از مهمترین مسائل مربوط به حکومت میرود و حق امام و رهبر را بر امت و حق امت را بر امام و رهبر، در جملههایی کوتاه و بسیار پرمعنا بیان میدارد. در هر قسمت به چهار حق اشاره میکند:
نخست از حقوق امت بر امام سخن میگوید؛ چراکه مقدم داشتن این قسمت، علاوه بر اینکه سبب تأثیر در نفوس شنوندگان میشود، جنبۀ مردمی حکومت اسلامی را آشکار میسازد. نشان میدهد که این حکومت، با حکومت خودکامگان و طاغوتها و زمامداران خودسر که خود را مالکالرّقاب مردم میدانستند و عملاً با آنها معاملۀ مالک نسبت به بردگان داشتند و تعبیر ارباب و رعیت در نظام آنها، از تعبیرهای رایج و متداول بود، فرق بسیار دارد.
حضرت میفرماید: «ای مردم! مرا بر شما حقی است و شما را بر من حقی، «أیّها النّاس! إنّ لی علیکم حقاً، و لکم علیّ حقّ.» گرچه حق در اینجا بهصورت مفرد ذکر شد؛ ولی بهمعنای جنس حق است که مفهوم عامی دارد و ذکر آن بهصورت نکره، اشاره به عظمت این حقوق است؛ زیرا گاه نکره آوردن برای تعظیم است.
حضرت سپس به سراغ نخستین حق امت بر امام میرود و میفرماید: «اما حق شما بر من (نخست) این است که از خیرخواهی شما دریغ نورزم؛ فأمّا حقّکم علیّ: فالنّصیحه لکم.» نصیحت، در اصل بهمعنای «خلوص» است و به همین دلیل عسل خالص را «ناصح» میگویند. گاه بهمعنای «دوختن» نیز آوردهاند؛ به همین جهت خیاط را «ناصح» گفتهاند. سپس به هرگونه خیرخواهی خالصانه و خالی از غلوغش، اطلاق کردهاند.
این واژه در مورد خدا، پیامبر، قرآن، افراد مردم، امام و امت به کار میرود. در هر مورد، بهمقتضای حال، اشاره به مصداقی از آن مفهوم وسیع و جامع است. در بعضی از منابع لغت میخوانیم که نصیحت، جامع معانی پراکندهای است.
مثلاً نصیحت برای خدا، بهمعنای «اعتقاد به وحدانیت او و اخلاص نیت در عبادتش و یاری کردن حق» است. نصیحت نسبت به قرآن، بهمعنای «تصدیق و عمل به آن و دفاع در برابر تأویل جاهلان و تحریف غالیان» است. نصیحت برای پیامبر خدا، همان تصدیق به نبوت و رسالت و اطاعت اوامر او است. (و نیز در هر مورد، بهتناسب آن مورد، مفهوم خاصی را تداعی میکند.)
به همین دلیل، به نظر میرسد که منظور از نصیحت و خیرخواهی خالصانه امت، در خطبه ۳۴ نهج البلاغه، همان برنامهریزی کامل و همهجانبه برای پیشرفت و تعالی مردم در تمام جنبههای معنوی و مادی است. چراکه نخستین گام در طریق خیرخواهی امت، چیزی جز برنامهریزی صحیح نیست.
بهاینترتیب امام و والی و زمامدار و رهبر در درجۀ نخست، باید برنامۀ صحیح و جامعی را که تضمین و تأمینکنندۀ منافع معنوی و مادی تودههای مردم و سبب رسیدن به کمال مطلوب است با حداقل ضایعات، تنظیم کند. این معنا در دنیای امروز از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. صاحبان فکر و اندیشه معتقدند که اشکالاتی که در نظامهای اجتماعی پیدا میشود، نخست بهخاطر عدم برنامهریزی صحیح است. حضرت، سپس به سراغ دومین حق امت که مربوط به مسائل اقتصادی است، میرود. میفرماید: «و اینکه بیتالمال شما را، در راه شما بهطور کامل به کار گیرم؛ و توفیر فیئکم، علیکم.»
مسئلۀ عدالت اجتماعی در زمینۀ مسائل اقتصادی همیشه مهمترین مشکل جوامع انسانی است. غالب جنگها و نزاعهای خونین و بسیاری از مفاسد اجتماعی، بهخاطر زیر پا گذاشتن این اصل بروز میکند. این مسئله، موضوع بیشترین پروندههای دادگستریها را تشکیل میدهد. به همین دلیل برای ایجاد صلح و صفا و نظم و آرامش و مبارزه با مفاسد اخلاقی و انواع انحرافات، باید نخست به سراغ احیای عدالت اجتماعی رفت. اگر میبینیم بعد از موضوع برنامهریزی کلی جامعه، امام(علیهالسلام) انگشت روی این موضوع میگذارد، بهخاطر جهاتی است که در خطبه ۳۴ نهج البلاغه ذکر شد.
با توجه به اینکه «فیء» بهگفتۀ ارباب لغت، در اصل بهمعنای «بازگشت و رجوع به حالت نیکو» است، به سایه هنگامی که از طرف غرب به شرق برمیگردد، «فیء» میگویند. این واژه در آیات قرآن و احادیث، معمولاً بر اموالی اطلاق میشود که از کفار به مسلمانان میرسد. گاه بهخصوص اموالی که بدون جنگ، از آنها به دست میآید و گاه به همۀ این اموال و گاه حتی به انفال (ثروتهای طبیعی که متعلق به حکومت اسلامی است و مالک مشخصی ندارد) نیز اطلاق میگردد.
«فیء» در جملۀ بالا، در کلام امام(علیهالسلام) اشاره به تمام اموال بیتالمال است. تعبیر به «توفیر فیئکم»، با توجه به اینکه «توفیر» از مادۀ «وفر» بهمعنای «مال بسیار» و «توفیر» بهمعنای «ادای آن» است، اشاره به این است که وظیفۀ حاکم، این است که اموال عمومی را بهطور کامل در اختیار نیازمندان و تمام صاحبان حق قرار دهد و بهطورکلی به امور اقتصادی و معیشت مردم سامان بخشد. سومین وظیفۀ حاکم، پرداختن به مسائل مربوط به آموزش و کارهای فرهنگی است.
امام(علیهالسلام) در این زمینه میفرماید: «حق دیگر شما بر من، این است که شما را تعلیم کنم تا از جهل و نادانی رهایی یابید؛ و تعلیمکم کیلا تجهلوا.» آری والی باید با آموزشهای صحیح و سالم به مبارزه با جهل برخیزد و سطح افکار مردم را بالا ببرد و فرهنگ جامعه را تقویت کند و عامل مهم بدبختیها را که جهل و نادانی است ریشهکن سازد. حضرت میفرماید: «چهارمین حق شما بر من، این است که شما را تربیت کنم و پرورش دهم تا فراگیرید و آگاه شوید؛ تأدیبکم کیما تعلموا.»
در واقع امام(علیهالسلام) در جملههای کوتاه و پرمعنای بالا، به چهار بعد مهم حکومت اسلامی و حقوق ملتها بر حاکمان اشاره فرموده است: اول، برنامهریزی صحیح؛ دوم، تنظیم عادلانه مسائل اقتصادی؛ سوم، توجه کامل به امر آموزش؛ چهارم، توجه به امر پرورش و تهذیب اخلاق و مبارزه با مفاسد اخلاقی.
قابل توجه اینکه در مورد حق سوم میفرماید: «باید شما را تعلیم دهم تا از جهل رهایی یابید.» در مورد حق چهارم میفرماید: «شما را تربیت کنم تا فراگیرید و آگاه شوید.» درحالیکه نتیجۀ تعلیم گرچه آگاهی است؛ ولی نتیجۀ تأدیب، پرورش صفات اخلاقی است و نه مسئلۀ آگاهی. ولی منظور امام(علیهالسلام) این است که از آثار فضایل و زیانهای رذایل آگاهی پیدا کنید تا فضایل را در وجود خود پیاده و با رذایل مبارزه کنید. در واقع حق سوم، اشاره به عقل نظری دارد و حق چهارم اشاره به عقل عملی است.
سپس امام(علیهالسلام) به بیان حق خود یا به تعبیری دیگر حق زمامدار بر امت اسلامی میپردازد و آن نیز در چهار بخش خلاصه میکند. نخست میفرماید: «اما حق من بر شما این است که در بیعت خویش وفادار باشید.» (و أمّا حقّی علیکم: فالوفاء بالبیعه)
بیعت، در واقع همان پیمانی است که میان امت و امام برقرار میشود، پیمانی محکم و لازمالاجراء. بر اساس این پیمان امام(علیهالسلام) و حاکم باید در همهجا مصلحت امت را در نظر بگیرد و امنیت و نظم را برقرار سازد. با دشمنان به مبارزه برخیزد و اسباب پیشرفت و تکامل جامعه را فراهم کند. امت نیز باید پشت سر امامش بایستد و مانند بازویی نیرومند برای او عمل کند و کاری که بر خلاف این عهد و پیمان است، هرگز انجام ندهد.
حضرت در مورد حق دوم میفرماید: «در آشکار و نهان خیرخواهی را (در حق من) به جا آورید.» (و النّصیحه فی المشهد و المغیب)
مانند متعلمان چاپلوس یا منافقان چندچهره نباشید که در حضور من سخن از دوستی و محبت و اخلاص بزنید و اعلام خیرخواهی کنید؛ اما در پشت سر یا بیتفاوت باشید و یا طریق خیانت و فساد را در پیش گیرید. اگر من همهجا حاضر نیستم، خدای من همهجا حاضروناظر است. این جهان همهجایش، محضر خدا است و برای انسانهای باایمان، حضوروغیاب من تفاوتی نمیکند.
حضرت بعد به سراغ سومین حق میرود و میفرماید: «هروقت شما را بخوانم اجابت کنید.» مانند افراد سست و ناتوان و بیمارگونه که در اجابت دعوتها تعلل میورزند، نباشید. همیشه باید گوشبهفرمان امامتان باشید که گاه ساعتها و لحظهها سرنوشتساز است. اندکی تعلل و سستی و تأخیر، ممکن است زیانهای غیرقابل جبرانی به بار آورد. این انضباط و گوشبهفرمان بودن، باید بر همه امت حاکم باشد.
در مورد چهارمین و آخرین حق میفرماید: «هر زمان به شما فرمان دهم، اطاعت کنید.» (و الطّاعه حین آمرکم) ممکن است که گروهی فراخوانی امام(علیهالسلام) را پذیرا شوند و به دعوت او لبیکگویند. اما هنگامی که به حضور او آمدند و فرمان سخت و سنگینی که حافظ منافع امت است صادر شد، اطاعت نکنند. بنابراین هم اجابت دعوت لازم است و هم اطاعت فرمان.
بدیهی است که این حقوق چهارگانه امام بر امت، اموری است که منافع آن مستقیماً به خود آنان بازمیگردد. آنها منتی در انجام دادن این امور بر امام ندارند؛ بلکه امام بر آنها منت دارد که با استفاده از این حقوق، امنیت و آبادی و آزادی و افتخارات آنها را تضمین میکند.
بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا افزودهاند که این حقوق چهارگانه متقابل، (در هر طرف چهار حق)، مخصوص امام عادل و منصوب از ناحیه خدا است و نه همۀ زمامداران، اعم از خوب و بد. به همین دلیل امام(علیهالسلام) میفرماید: «انّ لی علیکم حقاً، مرا بر شما حقّی است.»
ولی به نظر میرسد آنچه در این بیان مبارک امام آمده، برنامهای است که برای هر قوم و ملتی تنظیم شده است. هر پیشوایی، خواه از ناحیۀ خدا باشد و یا به مصداق «لا بدّ للنّاس من أمیر برّ أو فاجر»، هر امیری در هر جامعهای بر سرکار آید، اگر بخواهد کار او پیشرفت کند، باید این حقوق چهارگانه را محترم بشمارد. همچنین هر ملتی اگر بخواهد از وجود امیر خود بهره گیرد، باید اصول چهارگانه را به کار بندد. در واقع آنچه در خطبه ۳۴ نهج البلاغه آمد، ارشاد و راهنمایی بهحکم عقل و منطق است.
نکتهها
حقوق متقابل امام و امت
حکومت پیوندی است در میان امام و امت، همانند پیوند سر با بدن که بدون همکاری نزدیک و هماهنگی کامل، هرگز سامان نمییابد. به تعبیر دیگر، حاکمان الهی در عین اینکه نمایندگان خدا در میان امتها هستند، نمایندگان مردم برای تأمین مصالح آنها نیز میباشند. به همین دلیل سنگینترین حقوق را امام بر امت و امت بر امام دارد.
در روایات، بحثهای گستردهای در زمینۀ این حقوق متقابل وجود دارد که از دقت و اهتمام اسلام به این امر مهم خبر میدهد. مرحوم کلینی در جلد اول اصول کافی، بابی در همین زمینه دارد. در نخستین حدیث آن باب، از ابوحمزه نقل میکند که از امامباقر(علیهالسلام) پرسیدم: «حق امام بر مردم چیست؟» فرمود: «حق امام بر مردم این است که به سخنانش گوش فرادهند و فرمانش را اطاعت کنند.»
سپس میگوید که پرسیدم: «حق مردم بر امام چیست؟» فرمود: «همهچیز را در میان آنها مساوی تقسیم کند (و تبعیض در میان مردم قائل نشود) و عدالت را در میان آنها رعایت کند.» بعید نیست که جملۀ نخست اشاره به مسائل اقتصادی باشد و دومی به مسائل اجتماعی و سیاسی نظر داشته باشد.
در پایان آن حدیث، حضرت فرمود: «هر گاه این امر در میان مردم حاکم باشد، تفاوتی نمیکند که حقوقشان را از اینجا بگیرند یا از آنجا.» اشاره به اینکه بههرحال مردم به حق خود میرسند، خواه مصداق آن اینجا باشد یا جای دیگر.»
مرحوم محقّق مجلسی در مرآه العقول، در تفسیر این جمله نقل میکند که گفتهاند: «منظور این است که وقتی، حقی از دو طرف انجام گیرد، هرکس هرکجا برود و هر کار کند، مشکلی برای او ایجاد نمیشود. یا هرکس هر مذهبی داشته باشد، فرقی نمیکند.»
زندگی امیرمؤمنان و تاریخ پرافتخار او سرمشق بسیار مهم و پرارزشی برای مسئلۀ حکومت اسلامی است. او در امر عدالت بهحدی سختگیر بود که تمام وجود خویش و موقعیت خود را فدای آن کرد. ابنابیالحدید، در ذیل خطبه ۳۴ نهج البلاغه از یکی از مورخان به نام فضیل بن جعد، نقل میکند که مهمترین عامل جدایی گروهی از عرب از امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) مسائل مالی بود. چراکه آن حضرت، شرفا و شخصیتهای معروف را بر دیگران برتری نمیداد و نژاد عرب را بر غیرعرب مقدم نمیشمرد.
با رؤسا و امرای قبایل سازشهای پنهانی، آنگونه که معمول پادشاهان است، نداشت و هیچکس را بهسوی شخص خود فرانمیخواند. درحالیکه معاویه دقیقاً برخلاف او بود. به همین دلیل دنیاپرستان، علی(علیهالسلام) را رها کردند و به معاویه پیوستند.
او سپس اضافه میکند که علی(علیهالسلام) از یاری نکردن اصحابش و فرار بعضی بهسوی معاویه، با مالکاشتر سخن گفت و گله کرد.
مالک عرض کرد: «ای امیرمؤمنان! آن روز که ما با اهل بصره به کمک مردم بصره و اهل کوفه پیکار کردیم، مردم متحد بودند. ولی امروز اختلاف پیدا کردند و ارادۀ آنها ضعیف و نفرات آنها کم شده است. تو نیز میخواهی با عدالت با آنها رفتار کنی و حق را به حقدار برسانی. اگر افراد عادی در برابر سرشناسان مظلوم واقع شدند، حق آنها را از ظالمان بگیری و افراد صاحبنفوذ در نظر تو با افراد عادی تفاوتی ندارند.
فریاد گروهی از اصحابت از اجرای حق دربارۀ آنها بلند شده و از عدالت تو اندوهگین گشتهاند. از طرفی میبینند که معاویه به ثروتمندان و صاحبان نفوذ چه خدمتی میکند! اکثر آنها از حق کناره میگیرند و خریدار باطل هستند و دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند. اگر اموال را در اختیار افراد بانفوذ قرار دهی، خیرخواه تو میشوند و به تو عشق میورزند.»
علی(علیهالسلام) (در پاسخ اشتر) فرمود: «اما اینکه گفتی که ما با عدالت رفتار میکنیم، این چیزی جز پیروی فرمان خدا نیست.» میفرماید: «هرکس عمل صالحی را انجام دهد، سودش برای خود او است و هرکس بدی کند، به خویشتن بدی کرده است. پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمیکند.
من از اینکه در آنچه گفتی (اجرای حق و عدالت) کوتاهی کرده باشم، بیشتر میترسم (از آنچه مرا بهسوی آن دعوت میکنی). اما اینکه گفتی حق بر آنها سنگین است و به همین جهت از ما جدا شدهاند (عیبی بر ما نیست). خدا میداند که آنها بهخاطر جور و ستم جدا نشدند و بعد از جدایی از ما به عدالت پناه نبردند، تنها به سراغ دنیای ناپایدار رفتند و روز قیامت از آنها سؤال میشود.
و اما اینکه گفتی من بیحساب اموال بیتالمال را بذل کنم و به آن گروه از مردانی که اشاره کردی بخشش مخصوصی داشته باشم، این کار برای من ممکن نیست. من به هیچکس بیش از حقش نمیتوانم بدهم (و جدا شدن این گروه از ما لطمهای به ما وارد نمیکند)؛ چراکه خداوند بهحق میفرماید: ʼکَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرِینَ؛ چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا بر گروههایی عظیم پیروز شدند و خداوند با صابران و (استقامتکنندگان) است.ʻ»
در کشاکش تعارض حق و مصلحت!
بسیار میشود که واقعیتها با ملاحظات زودگذر و مصالح شخصی و گروهی در تعارض است و حق در یک طرف قرار میگیرد و مصلحتاندیشی در طرف مقابل. در اینجا معمولاً سیاستمداران دنیا، مصلحتاندیشی را بر حق و واقعیت مقدم میدارند و حق را در پای آن قربانی میکنند. تاریخ پر است از نمونههای این تعارض و این ترجیح و در عصر و زمان خود تقریباً همهروزه شاهد آن هستیم. ولی مردان الهی و رجالی که گام در جای آنها نهادهاند، بیتردید حق را ترجیح میدهند. یکی از موارد اختلاف امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) با دشمنان و حتی با بعضی از دوستانش همین بود.
آنها میگفتند که تقسیم عادلانه بیتالمال، هرچند حق است؛ اما هماهنگ با مصلحت نیست. باید سردمداران را مقدم شمرد و ثروتمندان صاحب زور را سهم بیشتری داد و از سهم مستضعفان تسلیم در مقابل حق کاست. درحالیکه علی(علیهالسلام) دقیقاً طرفدار اجرای حق و عدالت بود؛ هرچند برای گروهی ناخوشایند باشد و دست از حمایت او بردارند یا به مخالفتش برخیزند. تنها ماندن علی(علیهالسلام) که آثارش در خطبه ۳۴ نهج البلاغه و بسیاری از خطبههای آن منعکس است، بیشتر بهخاطر همین بود.
این نکته حائز اهمیت است که اگر امام(علیهالسلام) آنگونه که خدا و پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور داده بودند، بلافاصله پس از پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در جایگاه خود قرار میگرفت، بسیاری از این مشکلات وجود نداشت. چراکه پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جادۀ حق را هموار کرده بود و اکثریت قاطع تودههای مردم، آن را پذیرا شده بودند.
ولی تبعیضهای ناروای ایام خلفا، مخصوصاً هرجومرج عجیبی که در امر بیتالمال در عصر عثمان به وجود آمد و اموال بیتالمال بیدریغ و بیحساب در میان اقوام و بستگان عثمان و گروهی از زورمندان تقسیم شد، وضع را بهکلی دگرگون ساخت و سنت شوم و عادت بدی را در میان آنها به وجود آورد؛ بهگونهای که بازگرداندن آنها به حق بسیار مشکل شد.
وسوسۀ افزایش فوقالعادۀ غنائم و قرار گرفتن اموال فراوان در بیتالمال نیز سبب شد که گروهی، مانند طلحه و زبیر که از سابقان اسلام و از یاران خاص پیغمبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند، حق را در پای مصالح شخصی قربانی کنند. در اینجا بود که مشکلات حکومت امام(علیهالسلام) چندبرابر شد.
امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) بااینکه بهخوبی میدانست ادامۀ سیاست ترجیح حق بر مصلحت چه مشکلاتی را برای او به بار خواهد آورد و ممکن است در بعضی از صحنهها مایۀ شکست گردد، باز دست از این برنامۀ الهی برنداشت. زیرا با این عمل یک ارزش مهم اسلامی را زنده کرد و بهیقین احیای ارزشها و حفظ آن برای نسلهای آینده در یک مکتب الهی، مقدم بر پیروزیهای موقت و مقطعی است. این مطلب مهمی است که به بسیاری از سؤالات دربارۀ چگونگی حکومت علی(علیهالسلام) پاسخ میدهد.
منبع: کتاب پیام امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، جلد ۲، اثر آیتالله مکارم شیرازی و همکاران