شخصیت ها و مشاهیر

شهید سردار حاج قاسم سلیمانی

عناوینی که می خوانید: نمایش

شهید سردار حاج قاسم سلیمانی، ۲۰ اسفند ۱۳۳۵ در شهرستان رابر از توابع استان کرمان، در ایل عشایر سلیمانی متولد شدند. در ۱۸سالگی به استخدام ادارۀ آب کرمان درآمدند. در حوادث انقلاب اسلامی ایران، با روحانی مشهدی به نام (رضا کامیاب) آشنا شدند که ایشان را وارد وقایع انقلاب کرد. سردار سلیمانی از گردانندگان اصلی راهپیمایی‌ها و اعتصابات کرمان در زمان انقلاب بودند.

حاج قاسم در سال ۱۳۵۹ عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدند. در ابتدای جنگ، فرماندهی دو گردان از نیروهای استان کرمان را بر عهده داشتند تا اینکه با پیشنهاد سردار شهید حسن باقری، تیپ جدیدی از نیروهای کرمان را تشکیل دادند که اندکی بعد در سال ۱۳۶۰ با حکم سرلشکر محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه پاسداران، در ۲۵سالگی به فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله منصوب شدند.

از همان ابتدا، با قدرت و شجاعت مثال‌زدنی فرماندهی لشکر را که شامل نیروهایی از کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان بود هدایت کردند و در جنگ عراق علیه ایران از فرماندهان عملیات‌های والفجر ۸ و کربلای ۴ و کربلای ۵ بودند.

سردار راه قدس

در سال ۱۳۷۹، از سوی رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت‌الله‌ خامنه‌ای(مدظله‌العالی)، مسئولیت نیروی قدس سپاه به سردار حاج قاسم سلیمانی سپرده شد. از نقاط درخشان فرماندهی سردار سلیمانی در نیروی قدس، تقویت نفوذ ایران در غرب آسیا، به‌ویژه در روند بیداری اسلامی و تقویت حزب‌الله لبنان و گروه‌های مبارز فلسطینی بود که نمود عینی آن در نبردهای متعددی، از جمله جنگ ۳۳روزۀ حزب‌الله لبنان و رژیم صهیونستی و نیز پیروزی مبارزان فلسطینی در جنگ ۲۲روزۀ غزه علیه ارتش مجهز اسرائیل متجلی شد.

آخرین میخ بر تابوت داعش

در پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، حاج قاسم در مراسم چهلمین روز شهادت یکی از مدافعان حرم اعلام کرد: «کمتر از سه ماه دیگر اعلام پایان داعش و حکومت داعشی در این کرۀ خاکی خواهد بود.»

مرد روزهای سخت

در پی توطئۀ جدید غرب و پشتیبانی مالی کشورهایی مانند عربستان سعودی که به شکل‌گیری گروهک‌های تروریستی تکفیری، اعم از داعش و جبهۀ‎‌النصره در منطقه انجامید، سردار سلیمانی با دعوت رسمی دولت‌های سوریه و عراق، به این دو کشور رفته و در عراق «حشدالشعبی» و در سوریه، بسیج مردمی «قوات الدفاع الوطنی» را شکل دادند. با کمک آن‌ها و هدایت و مشاورۀ نیروی قدس سپاه، طی ۶ سال، بساط تروریست‌ها در این دو کشور تقریباً جمع شد. این بزرگوار همچنین با سفر به مسکو، در همراه کردن روسیه و شخص پوتین برای ورود به میدان نبرد سوریه نقش بسزایی داشتند.

نقش بی‌بدیل سردار سلیمانی در مدیریت منطقه و مقابله با دشمنان، سبب شد تا آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها القابی چون «شبح فرمانده» و «قدرتمندترین فرد خاورمیانه» و «کابوس اسرائیل» را برای ایشان به کار ببرند.

وقتی ورق برگشت

داعش به دروازه‌های اربیل رسیده بود و بیم آن می‌رفت که شهر عن‌قریب اشغال شود. مسعود بارزانی، رئیس وقت اقلیم کردستان، می‌گوید: «من پس از حملۀ داعش با آمریکایی‌ها، ترکیه، انگلیس، فرانسه و حتی عربستان تماس گرفتم. همۀ مقامات این کشورها در جواب گفتند فعلاً هیچ کمکی نمی‌توانند بکنند.»

بارزانی چنین ادامه می‌دهد: «من فوراً با مقامات ایرانی تماس گرفتم و به آن‌ها صریحاً گفتم شهر در حال سقوط است. اگر نمی‌توانید کمکی بکنید، ما شهر را تخلیه می‌کنیم. مقامات ایرانی شمارۀ تماس قاسم سلیمانی را به من دادند و گفتند: ʼحاج‌ قاسم نمایندۀ تام‌الاختیار ما در مبارزه با داعش است.ʻ سریع با حاج‌ قاسم تماس گرفتم و اوضاع را دقیقاً شرح دادم. ایشان به من گفت: ʼمن فردا، بعد از نماز صبح، اربیل هستم.ʻ به او گفتم: ʼفردا دیر است. همین حالا بیایید.ʻ گفت: ʼکاک مسعود، فقط امشب شهر را نگه دار.ʻ

فردا صبح حاج‌ قاسم در فرودگاه اربیل بود. من به استقبالش رفتم. حاجی با ۵۰ نفر از نیروهای مخصوصش آمده بود. آن‌ها به‌سرعت به محل درگیری رفتند و نیروهای پیشمرگ را سازماندهی دوباره کردند. در عرض چند ساعت ورق به نفع ما برگشت. در ضمن کمک‌های تسلیحاتی ایران نیز برای ما رسید. حاج‌ قاسم چند نفر از نیروهایش را برای مشاورۀ نظامی در اربیل گذاشت و خودش به کربلا بازگشت. ما بعدها یک فرماندۀ داعش را اسیر کردیم و از او پرسیدیم شما که در حال فتح اربیل بودید، چگونه یک‌باره عقب نشستید؟ این اسیر داعشی به ما گفت: ʼنفوذی‌های ما در اربیل خبر دادند قاسم سلیمانی در اربیل است؛ روحیۀ افراد ما به هم ریخت و عقب نشستیم… .ʻ»

الآن کت‌وشلوار به تن دارم!

اطلاع یافتیم که ۳۷۰ نفر از نیروهای داعش طی عملیاتی قصد گروگان‌گیری ایرانیان زائر را در نزدیکی کربلا دارند. ما طبق وظیفه، موضوع را سریع به حاج‌ قاسم سلیمانی اطلاع دادیم؛ چون ایشان فرماندۀ حفاظت از زوار اربعین بودند. حاج‌ قاسم به‌سرعت مسیر حرکت نیروهای داعش را رصد کرد و با ۲۰ نفر از نیروهای زبده‌اش در سر راه داعشی‌ها کمین کرد. نیروهای حاج‌ قاسم سلیمانی با داعش درگیر شدند و این درگیری نیم ساعت طول کشید.

بعد از اتمام درگیری، من با نیروهایم به آن منطقه رفتم و با چشمان خود دیدم که تمام نیروهای داعش به‌جز یک نفر که اسیر شده بود، کشته شده بودند. حاج‌ قاسم سلیمانی که کت‌وشلوار تنش بود، رو به اسیر داعشی کرد. کت‌وشلوارش را به او نشان داد و گفت: «همان طور که می‌بینید، لباس من برای جنگ نیست. وای بر شما اگر رهبرم سیدعلی دستور بدهد که لباس نظامی بپوشم…!»

اگر ماشین نفرستید، خودم می‌آیم

به نقل از سیدحسن نصرالله:

وقتی از مکتب حاج‌ قاسم صحبت می‌کنیم، معنایش خطرپذیری است. همیشه به دهان مرگ می‌رفت. در جنگ ۳۳روزۀ جولای سال ۲۰۰۶، از تهران آمد دمشق. بعد با ما تماس گرفت و گفت: «من می‌خواهم بیایم ضاحیۀ جنوبی پیش شما.» گفتیم: «یعنی چه؟! اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. همۀ پل‌ها را زده‌اند، راه‌ها بسته‌اند، هواپیماهای جنگی اسرائیل هر هدفی را می‌زنند، شرایط کاملاً جنگی است. اصلاً نمی‌شود به ضاحیه و بیروت رسید.» اما حاج‌ قاسم اصرار کرد و گفت: «اگر ماشین نفرستید، خودم راه می‌افتم و می‌آیم!» پافشاری کرد و خودش را رساند به ما و تمام مدت هم کنار ما ماند.

رفتار حاج‌ قاسم هنگام سیل و زلزله

با ابومهدی المهندس و بچه‌های حشدالشعبی آمده بود شادگان برای کمک به سیل‌زده‌ها. برایشان سفره انداختیم. تک‌تک نیروها و محافظ‌ها را به اسم صدا زد که بیایند سر سفره. برایشان لقمه می‌گرفت و می‌گذاشت دهانشان، مثل مادر.

درس تواضع

به نقل از سردار حسین فتاحی:

زمانی که در جنوب شرق مأموریت داشتیم، شب به یک پاسگاه ژاندارمری رفتیم که روستا بود و قرار بود صبح برای شناسایی حرکت کنیم. آن شب به‌علت کمبود جا باید حدود ۱۴ نفر در یک اتاق می‌خوابیدیم؛ درحالی‌که فقط یک تخت سربازی در آن اتاق بود. من به‌گمان اینکه سردار حاج‌ قاسم سلیمانی برای استراحت به اتاق دیگری می‌رود، قبل از ورود بقیه، روی تخت دراز کشیدم.

زمانی که حاج‌ قاسم را در حال ورود به اتاق دیدم، از جا بلند شدم. اما حاج‌ قاسم آمد داخل همان اتاق و از من خواست سرِ جایم دراز بکشم. من با اصرار خواستم ایشان به‌جای من روی تخت بخوابد؛ اما خطاب به من گفت: «من فرماندۀ تو هستم. و به تو امر می‌کنم همان جا بخوابی.» آن شب حاج‌ قاسم با وجود کمبود جا، با سختی خوابید و به ما درس‌های بزرگی داد.

خودش را نمی‌دید

می‌خواستند عکس یادگاری بگیرند. از ماشین پیاده شد. یک گروه دیگر برای دومین بار از ماشین پیاده‌اش کردند برای عکس گرفتن. دفعۀ سوم یک خانم خواست عکس بگیرد با حجاب نامناسب. پیاده شد و با او هم عکس گرفت. آن خانم گفت: «باور نمی‌کردم با من عکس بگیرد. از امروز سعی می‌کنم حجابم را درست کنم.»

حق انگشتر را ادا کنید

گفتم: «حاج‌ قاسم می‌شود انگشترتان را به من بدهید؟» ایشان سرشان را پایین انداختند و لبخند زدند. دوباره گفتم: «می‌شود انگشترتان را به من بدهید؟» پرسیدند: «از کدام شهر آمدی؟» من هم خودم را معرفی کردم و گفتم: «از مشهد آمده‌ام.» ایشان انگشترش را درآورد و به من داد و گفت: «انگشترم را به تو می‌دهم؛ اما باید حق آن را ادا کنی!»

زینب دختر شهید محرابی می‌گوید: «از این حرف متعجب شدم. از ایشان پرسیدم: ʼحاج‌ قاسم، یعنی چه که حق انگشتر را ادا کنم؟ʻ خندید و گفت: ʼیعنی باید هربار که به حرم امام‌رضا(علیه‌السلام) رفتی، برای شهادتم دعا کنی.ʻ یک‌باره دلم لرزید. بی‌اختیار دستم را به‌سمتشان دراز کردم و گفتم: ʼانگشتر را نمی‌خواهم. شما باید باشید، شما محور مقاومتید، بازوی آقا هستید. صد نفر مثل من و بچه‌های شهدا شهید بشویم، هیچ انفاقی نمی‌افتد؛ اما شما باید باشید.ʻ»

رزمنده‌ای که برای غبارروبی ضریح رفت

به نقل از آیت‌الله رئیسی:

یک بار که حاج‌ قاسم به بارگاه امام‌رضا(علیه‌السلام) مشرف شد، هم‌زمان با غبارروبی بود. در غبارروبی فقط علما می‌توانستند داخل ضریح مطهر حضور پیدا کنند. حاج‌ قاسم حال ارتباط با حضرت رضا(علیه‌السلام) پیدا کرده بود و اشک می‌ریخت. غبارروبی که تمام شد، به دلم افتاد این مرد که ایستاده و برای امام‌رضا(علیه‌السلام) اشک می‌ریزد، به حرم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) خدمت کرده است، او خادم واقعی است.

به ذهنم رسید برای اولین بار رسم همیشگی حضور علما داخل ضریح را با حجت و فلسفه نقض کنم. به دوستان گفتم: «به حاج‌ قاسم بگویید داخل ضریح مطهر بیاید.» حال معنوی عجیبی داشت. از جاهایی که ایشان از حضرت رضا(علیه‌السلام) طلب و آرزوی شهادت کرد، همان جا بود.

درخواست حاج‌ قاسم از خادم‌الرضا

به نقل از امیر عارف، خادم‌الرضا:

شبی که حاج‌ قاسم حکم خادمی گرفت، من در مراسم این شعر را خواندم:

ای صفای قلب زارم، هرچه دارم از تو دارم

تا قیامت ای رضا جان، سر ز خاکت برندارم

اتفاقاً شب جمعه هم بود. گفتم: «برویم آسایشگاه؛ رفقا دوست دارند شما را ببینند.» گفتند: «باشد برویم.» داشتیم چای می‌خوردیم، تشکر کردند و با همان لهجۀ کرمانی گفتند: «اگر روزی جنازۀ من آمد توی این حرم، بیا و قول بده دوباره همان شعر را برای من بخوانی.»

ما ملت امام‌حسینیم

ما ملت شهادتیم، ما ملت امام‌حسینیم. بپرس. ما حوادث سختی را پشت‌سر گذاشتیم. از اول انقلاب تا حالا ما در همۀ صحنه‌ها، با تمسک به امام‌حسین(علیه‌السلام) (پیش رفته‌ایم)، همۀ پیروزی‌هایمان را از همین راه گرفته‌ایم. با تأسی به امام‌حسین(علیه‌السلام) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و اصحاب او تربیت پیدا کرده است این جبهه و روزبه‌روز تولد جدیدی پیدا می‌کند. دیروز فقط ایران بود و امروز شعبات متعددی به وجود آمده، با تأسی به همین. امروز انصارالله هم در یمن به امام‌حسین(علیه‌السلام) اقتدا می‌کند.

شرط شهید بودن چیست؟

تا کسی شهید نباشد، شهید نمی‌شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز کسی را دیدید که بوی شهید از کلام او، از رفتار او و از اخلاق او استشمام می‌شود، بدانید او شهید خواهد شد. تمام شهدای ما این مشخصه را داشتند: قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند. کسی نمی‌تواند قبل از اینکه علم بیاموزد عالم شود. شرط عالم شدن علم‌آموزی است. شرط شهید شدن، شهید بودن است.

آخرین جلسه با مدافعان حرم

همه با هم صحبت می‌کنند… . در باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهۀ مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوال‌پرسی می‌کند. دقایقی به گفت‌و‌گوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج قاسم جلسه را رسماً آغاز می‌کند. هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید: «همه بنویسید، هرچه می‌گویم بنویسید.» همیشه نکات را می‌نوشتیم؛ ولی حاجی این بار تأکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت…، از منشور پنج سال آینده از برنامۀ تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج سال بعد، از شیوۀ تعامل با یکدیگر… .

کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی. سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک جلسه، آن‌هایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد؛ اما آن روز این‌گونه نبود. بارها صحبتش قطع شد؛ ولی با آرامش گفت: «عجله نکنید، بگذارید حرف من تمام شود… .»

آخرین دیدار حاج قاسم با سیدحسن نصرالله

حاجی از بیروت به دمشق برگشت. شخص همراهش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی‌هایی انجام شود. سکوت شد. یکی گفت: «حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلاً نروید.» حاج‌ قاسم با لبخند گفت: «می‌ترسید شهید بشوم!»

باب صحبت باز شد و هرکس حرفی زد: «شهادت که افتخار است، رفتن شما برای ما فاجعه است! حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم.» اما حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد. خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: «میوه وقتی می‌رسد، باغبان باید بچیندش. میوۀ رسیده اگر روی درخت بماند، پوسیده می‌شود و خودش می‌افتد.» بعد نگاهش را بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد: «این هم رسیده است، این هم رسیده است… .»

آخرین دست‌نوشته حاج‌ قاسم دو ساعت قبل از شهادت

«الهى لاتکلنى» خداوندا مرا بپذیر. خداوندا، عاشق دیدارتم، همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود. خداوندا مرا پاکیزه بپذیر!

غروب حاج‌ قاسم در بامداد کرب‌وبلا

می‌گفت من عزادار ابدی‌ام و همین برای تمنای شهادت کافی است. سرانجام نیز در ساعت یک‌وبیست دقیقۀ بامداد سیزدهم دی‌ماه ۱۳۹۸، در حمله‌ای تروریستی به دستور رئیس‌جمهور آمریکا، دونالد ترامپ، در فرودگاه بغداد آسمانی شد. سردار دل‌ها در صبحگاه جمعه‌ای خونین، در خاک غربت، وقتی همه در خواب بودیم، ناجوانمردانه پر کشید و به یاران شهیدش پیوست. نیایش همیشگی‌اش این بود و خداوند اجابتش کرد: «خداوندا! شهادت در راه خودت را به‌دست دشمنان دینت، نصیب من بگردان.»

وصیت نامه شهید سردار حاج قاسم سلیمانی

شهادت می‌دهم به اصول دین

بسم الله الرحمن الرحیم

أشهدُ أن لا اله الا الله و أشهدُ أنَّ محمداً رَسولُ الله و أشهدُ أنَّ أمیرالمؤمنین على‌ابن‌ابی‌طالب و أولادِهِ المعصومین اثنى‌عشر أَئمتنا و معصومیننا حُجج الله.
شهادت می‌دهم که قیامت حق است، قرآن حق است، بهشت و جهنم حق است، سؤال و جواب حق است، معاد، عدل، امامت و نبوت حق است.

خدایا، تو را سپاس می‌گویم به‌خاطر نعمت‌هایت

خداوندا، تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازۀ ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته‌ترین اولیایت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت، خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابۀ رسول اعظمت، محمد‌ مصطفی(صلی‌‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم) را نداشتم و اگر بی‌بهره بودم از دورۀ مظلومیت علی‌ بن‌ ابی‌طالب(علیه‌السلام) و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آن‌ها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند.

خداوندا، تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت، خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که از مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه‌ای عزیز که جانم فدای جان او باد، قرار دادی.

پروردگارا، تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت درهم آمیختی

درک بوسه بر گونه‌های بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را؛ یعنی مجاهدین و شهدای این راه، به من ارزانی داشتی. خداوندا، ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت می‌سایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیع، عطر حقیقی اسلام، قرار دادی و مرا از اشک فرزندان علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌(علیه‌السلام) و فاطمه اطهر بهره‌مند نمودی. چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمت‌هایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت [است]، بی‌قراری [است] که در درون خود بالاترین قرارها را دارد؛ غمی [است] که آرامش و معنویت دارد.

خداوندا، تو را سپاس که مرا از پدر و مادر[ی] فقیر، اما متدین و عاشق اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و پیوسته در مسیر پاکی بهره‌مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آن‌ها را در بهشتت و با اولیایت قرین کنی و مرا در عالم آخرت، از درک محضرشان بهره‌مند فرمایی.

خدایا به عفو تو امید دارم

ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی‌همتا، دستم خالی است و کوله‌پشتی سفرم خالی. من بدون برگ و توشه‌ای، به امید ضیافت عفو و کرم تو می‌آیم. من توشه‌ای برنگرفته‌ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارق و چارقم پر است از امید به تو و فضل و کرم تو. همراه خود، دو چشم بسته آورده‌ام که ثروت آن در کنار همۀ ناپاکی‌ها، یک ذخیرۀ ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه(علیه‌السلام) است، گوهر اشک بر اهل‌بیت(علیهم‌لسلام) است، گوهر اشک [در] دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصور مظلوم در چنگ ظالم [است].

خداوندا، در دستان من چیزی نیست: نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند؛ اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده‌ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به‌سمت توست: وقتی آن‌ها را به‌سمتت بلند کردم، وقتی آن‌ها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم. این‌ها ثروت دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.

خداوندا، پاهایم سست است؛ رمق ندارد؛ جرئت عبور از پلی که از جهنم عبور می‌کند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد. وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر برنده‌تر! اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم. ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حرمت پا گذارده‌ام؛ دور خانه‌ات چرخیده‌ام و در حرم اولیایت، در بین‌الحرمین حسین و عباست آن‌ها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم، افتادم و بلند شدم.

امید دارم آن جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حرمت آن حریم‌ها، آن‌ها را ببخشی. خداوندا، سر من، عقل من، لب من، گوش من، قلب من، همۀ اعضا و جوارحم در همین امید به سر می‌برند. یا ارحم‌الراحمین، مرا بپذیر، پاکیزه بپذیر، آن‌چنان بپذیر که شایستۀ دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمی‌خواهم. بهشت من جوار توست، یا الله.

خدایا از کاروان دوستانم جا مانده‌ام

خداوند، ای عزیز، من سال‌هاست از کاروانی به جا مانده‌ام و پیوسته کسانی را به‌سوی آن روانه می‌کنم؛ اما خود جا مانده‌ام اما تو خود می‌دانی، هرگز نتوانستم آن‌ها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آن‌ها، نام آن‌ها، نه در ذهنم، بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند. عزیز من، جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟! خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی، مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.

عزیزم، من از بی‌قراری و رسوایی جاماندگی، سر به بیابان‌ها گذارده‌ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می‌روم. کریم! حبیب! به کرمت دل بسته‌ام. تو خود می‌دانی دوستت دارم. خوب می‌دانی جز تو را نمی‌خواهم. مرا به خودت متصل کن. خدایا، وحشت همۀ وجودم را فراگرفته است. من قادر به مهار نفس خود نیستم؛ رسوایم نکن. مرا به حرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کرده‌ای، قبل از شکستن حریمی که حرم آن‌ها را خدشه‌دار می‌کند، مرا به قافله‌ای که به‌سویت آمدند، متصل کن.

معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم. نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر؛ اما آن‌چنان که شایستۀ تو باشم.

خطاب به برادران و خواهران مجاهدم

خواهران و برادران مجاهدم در این عالم، ای کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه داده‌اید و جان‌ها را بر کف دست گرفته و در بازار عشق بازی به سوق فروش آمده‌اید! عنایت کنید: جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیع است. امروز قرارگاه حسین‌ بن‌ علی(علیه‌السلام) ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند دیگر حرم‌ها می‌مانند. اگر دشمن این را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمدی(صلی‌‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم).

برادران و خواهرانم، جهان اسلام پیوسته نیازمند رهبری است؛ رهبری متصل و منصوب شرعی و فقهی به معصوم. خوب می‌دانید منزه‌ترین عالم دین که جهان را تکان داد، اسلام را احیا کرد؛ یعنی خمینی بزرگ و پاک ما، ولایت فقیه را تنها نسخۀ نجات‌بخش این امت قرار داد؛ لذا، چه شما که به‌عنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما که به‌عنوان سنّی اعتقاد عقلی دارید، بدانید [باید] به دور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام، خیمۀ ولایت را رها نکنید.

خیمه، خیمۀ رسول‌الله‌(صلی‌‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم) است. اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است؛ دور آن بچرخید. والله، والله، والله، این خیمه اگر آسیب دید، بیت‌الله‌الحرام و مدینه حرم رسول‌الله(صلی‌‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم) و نجف کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمی‌ماند، قرآن آسیب می‌بیند.

خطاب به برادران و خواهران ایرانی

برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پرافتخار و سربلند که جان من و امثال من هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید، از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولی‌فقیه، خصوصاً این حکیم؛ مظلوم؛ وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه‌ای عزیز را عزیز جان خود بدانید، حرمت او را حرمت مقدسات بدانید.

برادران و خواهران، پدران و مادران، عزیزان من، جمهوری اسلامی امروز، سربلندترین دورۀ خود را طی می‌کند. بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد. دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان] چگونه با پیامبر خدا و اولادش، عمل کردند؟ چه اتهاماتی به او زدند؟ چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟ مذمت دشمنان و شماتت آن‌ها و فشار آن‌ها شما را دچار تفرقه نکند.

بدانید که می‌دانید مهم‌ترین هنر خمینی عزیز این بود که اول اسلام را به پشتوانۀ ایران آورد و سپس ایران را در خدمت اسلام قرار داد. اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام چون گرگ درنده‌ای این کشور را می‌درید؛ آمریکا چون سگ هاری همین عمل را می‌کرد؛ اما هنر امام(رحمه‌الله‌علیه) این بود که اسلام را پشتوانه آورد، عاشورا و محرم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد، انقلاب‌هایی در انقلاب ایجاد کرد. به این دلیل، در هر دوره هزاران فداکار جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاک ایران و اسلام نموده‌اند و بزرگترین قدرت‌های مادی را ذلیل خود نموده‌اند. عزیزانم در اصول اختلاف نکنید.

شهدا محور عزت و کرامت همۀ ما هستند، نه برای امروز، بلکه همیشه. این‌ها به دریای واسعۀ خداوند سبحان اتصال یافته‌اند. آن‌ها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همان‌گونه که هستند. فرزندانتان را با نام آن‌ها و تصاویر آن‌ها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همۀ شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید. همان‌گونه که از فرزندان خود با اغماض می‌گذرید، آن‌ها را در نبود پدران، مادران، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید. نیروهای مسلح خود را که امروز ولی‌فقیه فرماندۀ آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهبتان، اسلام و کشور احترام کنید.

نیروهای مسلح می‌بایست همانند دفاع از خانۀ خود، از ملت و نوامیس و ارض آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند و نسبت به ملت، همان‌گونه که امیرالمؤمنین، مولای متقیان فرمودند، نیروهای مسلح می‌بایست منشأ عزت ملت، قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم و زینت کشورش باشد.

خطاب به مردم عزیز کرمان

نکته‌ای هم خطاب به مردم عزیز کرمان دارم؛ مردمی که دوست‌داشتنی‌اند و در طول هشت سال دفاع مقدس، بالاترین فداکاری‌ها را انجام دادند و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم اسلام نمودند. من همیشه شرمندۀ آن‌ها هستم. هشت سال به‌خاطر اسلام، به من اعتماد کردند، فرزندان خود را در قتلگاه‌ها و جنگ‌های شدیدی چون کربلای ۵، والفجر ۸، طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس و… روانه کردند و لشکری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق امام مظلوم، حسین‌ بن‌ علی(علیه‌السلام)، به نام ثارالله، بنیان‌گذاری کردند. این لشکر همچون شمشیری برنده، بارها قلب ملتمان و مسلمان‌ها را شاد نمود و غم را از چهرۀ آن‌ها زدود.

عزیزان، من بنا به تقدیر الهی، امروز از میان شما رفته‌ام. من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم؛ چون با شما بیشتر از آن‌ها بودم. ضمن اینکه من پارۀ تن آن‌ها بودم و آن‌ها پارۀ وجود من؛ اما آن‌ها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم. دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند. این ولایت، ولایت علی‌ بن‌ ابی‌طالب(علیه‌السلام) است و خیمۀ او، خیمۀ حسین فاطمه(علیه‌السلام) است. دور آن بگردید. با همۀ شما هستم.

می‌دانید در زندگی به انسانیت و عاطفه‌ها و فطرت‌ها بیشتر از رنگ‌های سیاسی توجه کردم. خطاب من به همۀ شماست که مرا از خود می‌دانید، برادر خود و فرزند خود می‌دانید. وصیت می‌کنم اسلام را در این برهه که تداعی یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، تنها نگذارید. دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه خاص است. در مسائل سیاسی، آنجا که بحث اسلام، جمهوری اسلامی، مقدسات و ولایت فقیه مطرح می‌شود، این‌ها رنگ خدا هستند. رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.

خطاب به خانواده شهدا

فرزندانم، دختران و پسرانم، فرزندان شهدا، پدران و مادران باقی‌مانده از شهدا، ای چراغ‌های فروزان کشور ما، خواهران و برادران و همسران وفادار و متدینۀ شهدا، در این عالم، صوتی که روزانه من می‌شنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش می‌داد و بزرگترین پشتوانۀ معنوی خود می‌دانستم، صدای فرزندان شهدا بود که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم، صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس می‌کردم.

عزیزانم، تا پیش‌کسوتان این ملتید، قدر خودتان را بدانید. شهیدتان را در خودتان جلوه‌گر کنید؛ به‌طوری که هرکس شما را می‌بیند، پدر شهید یا فرزند شهید را، بعینه خود شهید را احساس کند، با همان معنویت، صلابت و خصوصیت. خواهش می‌کنم مرا حلال کنید و عفو نمایید. من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شماها و حتی فرزندان شهیدتان ادا ‌کنم و هم طلب عفو دارم. دوست دارم جنازه‌‎ام را فرزندان شهدا بر دوش گیرند؛ شاید به برکت اصابت دستان پاک آن‌ها بر جسدم، خداوند مرا مورد عنایت قرار دهد.

خطاب به سیاسیون کشور

نکته‌ای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم، چه آن‌هایی [که] «اصلاح‌طلب» خود را می‌نامند و چه آن‌هایی که «اصول‌گرا». آنچه پیوسته [دربارۀ آن] در رنج بودم، این [است] که عموماً ما در دو مقطع خدا و قرآن و ارزش‌ها را فراموش می‌کنیم؛ بلکه فدا می‌کنیم. عزیزان، هر رقابتی با هم می‌کنید و هر جدلی با هم دارید؛ اما اگر عمل شما و کلام شما یا مناظره‌هایتان به‌نحوی تضعیف‌کنندۀ دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی‌ مکرم اسلام و شهدای این راه هستید. مرزها را تفکیک کنید. اگر می‌خواهید با هم باشید، شرط با هم بودن، توافق و بیان صریح حول اصول است. اصول مطوّل و مفصل نیست. اصول عبارت از چند اصل مهم است:

  1. اول آن‌ها اعتقاد عملی به ولایت فقیه است؛ یعنی اینکه نصیحت او را بشنوید، با جان و دل به توصیه و تذکرات او، به‌عنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی می‌خواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن [این است که] اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد. من نه می‌گویم ولایت «تنوری» و نه می‌گویم ولایت «قانونی». هیچ‌یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمی‌کند. ولایت قانونی، خاص عامۀ مردم اعم از مسلمان و غیرمسلمان است؛ اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که می‌خواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این‌همه شهید.
  2. اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است، از اخلاق و ارزش‌ها تا مسئولیت‌ها، چه مسئولیت در قبال ملت و چه در قبال اسلام.
  3. به‌کارگیری افراد پاک‌دست و معتقد و خدمتگزار به ملت نه افرادی که حتی اگر به میز یک دهستان هم برسند، خاطرۀ خان‌های سابق را تداعی می‌کنند.
  4. مقابله با فساد و دوری از فساد و تجملات را شیوۀ خود قرار دهند.
  5. در دورۀ حکومت و حاکمیت خود، در هر مسئولیتی، احترام به مردم و خدمت به آنان را عبادت بدانند، و خود خدمتگزار واقعی، توسعه‌گر ارزش‌ها باشند، نه اینکه با توجیهات واهی، ارزش‌ها را بایکوت کنند. مسئولین همانند پدران جامعه می‌بایست به مسئولیت خود پیرامون تربیت و حراست از جامعه توجه کنند، نه [اینکه] با بی‌مبالاتی و به‌خاطر احساسات و جلب برخی از آرای احساسی زودگذر، از اخلاقیاتی حمایت کنند که طلاق و فساد را در جامعه توسعه دهد و خانواده‌ها را از هم بپاشاند. حکومت‌ها عامل اصلی در استحکام خانواده و از طرف دیگر، عامل مهم از هم پاشیدن خانواده هستند. اگر به اصول عمل شد، آن‌وقت همه در مسیر رهبر و انقلاب و جمهوری اسلامی هستند و یک رقابت صحیح بر پایۀ همین اصول، برای انتخاب اصلح صورت می‌گیرد.

خطاب به برادران سپاهی و ارتشی

کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشی‌های سپاهی دارم؛ ملاک مسئولیت‌ها را برای انتخاب فرماندهان، شجاعت و قدرت ادارۀ بحران قرار دهید. طبیعی است به «ولایت» اشاره نمی‌کنم؛ چون ولایت در نیروهای مسلح «جزء» نیست؛ بلکه اساس بقای نیروهای مسلح است. این شرط، خلل‌ناپذیر می‌باشد. نکتۀ دیگر، شناخت به‌موقع از دشمن و اهداف و سیاست‌های او و اخذ تصمیم به‌موقع و عمل به‌موقع است. هریک از این‌ها اگر در غیر وقت خود صورت گیرد، بر پیروزی شما اثر جدی دارد.

خطاب به علما و مراجع معظم

سخنی کوتاه از یک سرباز چهل‌ساله در میدان، به علمای عظیم‌الشأن و مراجع گران‌قدر که موجب روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکی‌ها هستند، خصوصاً مراجع عظام تقلید:

سربازتان از یک برج دیده‌بانی دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزش‌های آن، شما در حوزه‌ها [برای حفظش] استخوان خُرد کرده‌اید و زحمت کشیده‌اید، از بین می‌رود. این دوره با همۀ دوره‌ها متفاوت است. این بار اگر مسلط شدند، از اسلام چیزی باقی نمی‌ماند. راه صحیح، حمایت بدون هرگونه ملاحظه، از انقلاب، جمهوری اسلامی و ولی‌فقیه است.

نباید در حوادث، دیگران شما را که امید اسلام هستید، به ملاحظه بیندازند. همۀ شما امام(رحمه‌الله‌علیه‌) را دوست داشتید و معتقد به راه او بودید. راه امام(رحمه‌الله‌علیه‌) مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم ولی‌فقیه است. من با عقل ناقص خود، می‌دیدم برخی خناسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علمای مؤثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق‌به‌جانبی، به سکوت و ملاحظه بکشانند. حق واضح است: جمهوری اسلامی و ارزش‌ها و ولایت فقیه میراث امام‌خمینی(رحمه‌الله‌علیه‌) هستند و می‌بایست مورد حمایت جدی قرار گیرند.

من حضرت آیت‌الله‌العظمی‌ خامنه‌ای(مدظله‌العالی) را خیلی مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات، با بیانتان و دیدارهایتان و حمایت‌هایتان با ایشان، می‌بایست جامعه را جهت دهید. اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود؛ بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر‌قابل برگشت خواهد بود.

دست مبارکتان را می‌بوسم و عذرخواهی می‌کنم از این بیان؛ دوست داشتم در شرفیابی‌های حضوری به محضرتان عرض کنم که توفیق حاصل نشد. سربازتان و دست‌بوستان.

از همه طلب عفو دارم

از همسایگانم و دوستانم و همکارانم طلب بخشش و عفو دارم. از رزمندگان لشکر ثارالله و نیروی با عظمت قدس که خار چشم دشمن و سد راه اوست، طلب بخشش و عفو دارم، خصوصاً از کسانی که برادرانه به من کمک کردند. نمی‌توانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه، مرا مثل فرزندی کمک می‌کرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانوادۀ ایشان و همۀ برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان، عذرخواهی می‌کنم؛ البته همۀ برادران نیروی قدس به من محبت برادرانه داشته و کمک کردند و دوست عزیزم، سردار قاآنی که با صبر و متانت مرا تحمل کردند.

منبع: کتاب رفیق خوشبخت ما اثر سید عبدالمجید کریمی

برای دانلود کتاب «رفیق خوشبخت» ما کلیک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا